پنجشنبه ۳۰ فروردين
|
|
من مطمئنم آخرین جنگِ جهانی
|
|
|
|
|
ای یار بیا بار مرا بین
این روز و شب و کار مرا بین
حق است چنین باشد و ار نیست
پس سلسله کردار
|
|
|
|
|
(ماه و مهر)....
ماه من
می دانی؟
هر گلی ، عطر خاص خودش را
دارد
نمی دانم نام کدام گل را
بر
|
|
|
|
|
همت را ضمیمه ی درد کن و بدان
سرنوشت تمام قفل ها ، شبیه هم است
مهدی حقانی مهر
|
|
|
|
|
باران که بر چهرهی گندمگون تو نشست
|
|
|
|
|
ای کاش که در گربه کمی شرم و نظر بود
|
|
|
|
|
خاطراتت روی زخم کهنه ام را باز کرد
رنج های بردنت از یاد، بی تاثیر شد
|
|
|
|
|
سوادم گمشده یاران
همین دیروز.
..
|
|
|
|
|
راز من و تو منتهیست بر نقطهٔ خاص !
" ای کاش محرم باشی و مجرم نباشی "
|
|
|
|
|
مثه پروانه دور من میگردی ... 🦋
|
|
|
|
|
نور نیروانا ببین، محو تماشا می شوی
نوش این اکسیر را، الحق که برنا می شوی
سطح را کور کنی، عمق را چن
|
|
|
|
|
با آنکه دل به قول و غزل خوش نموده ایم
پیوسته از مصیبت دنیا سروده ایم
|
|
|
|
|
یکباره با آغوش پر مهرت عجینم کن
|
|
|
|
|
گیر کردم در سیه چاله چشمانت
تنگ و تاریک و نمور نیست
روشن تر از ماه و درخشان تر از خورشید
نمایا
|
|
|
|
|
تنگدستی خسته با مویی بلند
پاره کفشی داشت با رویی نژند
|
|
|
|
|
به مهر و محبت دل مردمان را شاد کن.به فکر خرابی نباش جایی آباد کن.
|
|
|
|
|
ويرانه عشق خوشتر از آبادی
که این بند و اسارتش تو را آزادی
|
|
|
|
|
بلکه بادی بِزَند، پخش کند عطرت را؛
که وجب تا به وجب گَز بکنم رَدّت را!
ع.موسوی
|
|
|
|
|
یه عمره که توو فکرید
به فکرِ باغِ مینو
ولی رفتارِتون یه چیزِ دیگه ست
شبیهِ به دومینو
|
|
|
|
|
رفتنت آتش به جان زد،سوختم
|
|
|
|
|
چراغ دانش .علمی .اجنماعی
تو نوری در شبِ تیره
چراغی تودل و جان را
رها بخشا به علمِ خود
نگاه کور
|
|
|
|
|
بیا که با تو هزار از جهان مگو دارم
|
|
|
|
|
من بنده ي فرمانبري هستم به بَـرِ تو
گر پيموده ام ، آن همه كوه و كمر ت
|
|
|
|
|
با من از
عشق بگو
از مهر
از ماه
از باران
|
|
|
|
|
یارب اثر چراست که در دور اختر است؟
کان خرقه پوش خام به جانانت مهتر است ؟
یارب چگونه گشت فلک فاحش
|
|
|
|
|
هی نعره زدم،پنجه به دیوارکشیدم
صدبار خودم را به سر دار کشیدم
|
|
|
|
|
اگر بینی تو سودا را که اندر سر فغان دارد
چه دانی داغ صفرا را که اندر دل نهان گشته...
|
|
|
|
|
گر حاكمي حكايت حكم خدا شنيـد
نتوان كه ظلم و جور زِ خود آورد پديـد
حكم
|
|
|
|
|
ای تو نیمه وجودم
تو نباشی
زندگیمو
به پای کی بریزم
|
|
|
|
|
شعر رنگی 🌸🍃
دلم یک شعر میخواهد که ساده باشد و رنگی ...
.
شهداء را با ذکر صلوات یاد کنیم.🌷
|
|
|
|
|
بروی یا نروی زخم مرا مرهم نیست
|
|
|
|
|
تاخیر زمان چه بی رحمانه کشید
چادر سیاه شب را
|
|
|
|
|
از دزدهای قافله سبقت گرفتهایم!
بر قاطری به نامِ شراکت نشستهایم!
|
|
|
|
|
ما صمیمانه سخن از عشق جانان گفته ایم
جانفشان در راه او از دادن جان گفته ایم
|
|
|
|
|
یک شب ،
رویایت هم که شده
میگذرد از آسمانم
|
|
|
|
|
شانه بر مو میزنی فکر جنون شهر باش
کز هوای زلف تو هر عابر بیگانه شاعر میشود!
|
|
|
|
|
((چشم از تو چراغ از تو))
آن گل زیبای باغ از تو
|
|
|
|
|
شرب خمر عشاق است چشم های انگوریت
|
|
|
|
|
من عاشق چشمان تو بودم که چه راحت
با چشم سیه سر بنهی روی گناهت
|
|
|
|
|
باغِ دل نوبهار می خواهد
دلبری گل عذار می خواهد
نغمه ای دلنشین و روح افزا
|
|
|
|
|
مثل یه سقف ترک خورده ست
عشق بی پروای بعضی ها....
|
|
|
|
|
گذشت زمان خیلی چیزا و ماهیت اصلیشون رو نشون میده
خیلی دردا رو درمون میکنه
و خیلی چیزا رو به دست ف
|
|
|
|
|
دهان به آغاز کلامی کن
تامل کن
بر این اوضاع و
احوالات امروزی
|
|
|
|
|
خانه ام ویران و دل
حسرت مهمان دارد
حسرت ِ از ته دل
درد فراوان دارد
|
|
|
|
|
نیلوفر و سوسن، رُز و یک بایِ بنفشه
هم سرخ و سفیدش، هم از آنهایِ بنفشه
بر یک گل گلخند و عذارش قَسَم
|
|
|
|
|
تو هیاهوی عروسی ، تو صدای همهمه
ناگهان از کوچه فریادی برآمد :
مردم "داش آکل" را کشتند.
|
|
|
|
|
دستی به شانه تو رساندن غنیمت است
|
|
|
|
|
گرانی ..........میکند.......
|
|
|
|
|
برشی از دلنوشته دختری با چشمهای خیس
|
|
|
|
|
خاطرات امشبت رو،
بامن،
توی تقویم زدگییت ،
يادداشت کن...
|
|
|
|
|
با ما به اقامه قیام کردی...
سجود رکوعت با دیگران بود
|
|
|
|
|
آهای خود خواه! تو چه ای؟! که ای؟! از کجا میآیی؟!
تو در کدامین حسن تعلیلها نشستهای که فلان شاعر،
|
|
|
|
|
آرزو مندم خدایا تا که از فضلت نجاتی بردهی
|
|
|
|
|
چالش رشد بشر
ای که پای منبرت مارو دگرگون ساختی
فقررا برای ما آوردی و خود را قارون ساختی
رو
|
|
|
|
|
گَل گورمنی یوللارداکی گوزلر داها گورمور
عولموش بو اورک سینماغامین یول دُوزَ،دونمور
|
|
|
|
|
آری،همیشه چشم ها بردهاند...
|
|
|
|
|
بزمجه !
دینِ خدا ز دستِ تو در رَنجه
|
|
|
|
|
در تك وتازي جنگ ،علم به بحران رسيد
ورنه همه نيـك و بد بود زِ هم نـاپديد
عل
|
|
|
|
|
کنار پنجرهای
خیره به
نور ماه
در حالی که
شبی تاریک
در گذر است
|
|
|
|
|
آتش عشق بیا فروز که ره تاریک است
این رهی پر خم وپیچ و بسی باریک است
عمق دره بسیار و ته آن ناپیدا
|
|
|
|
|
نیک گوهر گر بیاید مفخر اذهان شود
رذل از بی مایگی در سایه خذلان شود
چون ندارد حاصلی این سرو ناموز
|
|
|
|
|
زلف گرهگیر تو زد به دلم صد گره
ناوک نوک تیز تو پاره کند هر زره
یک نگهی س
|
|
|
|
|
من خودم خواستم عاشق باشم ...
|
|
|
مجموع ۱۲۳۴۵۹ پست فعال در ۱۵۴۴ صفحه |