جمعه ۲۱ دی
اشعار دفتر شعرِ غزاله شاعر مهرشاد علیزاده(هیوا)
|
|
سرنوشت مرد عاشق بود دائم دق کند
|
|
|
|
|
رفیقم راست میگفته نشان عشق ها کوریست
که میبینم شبیه توست هر جایی شمایلها
|
|
|
|
|
یک روز میرسد که تو را میبرم ز یاد؟
|
|
|
|
|
من باز خلوت کردهام، دنیاست! میبینی؟
|
|
|
|
|
ای نخستین عشق من تا عاقبت یاری مرا
|
|
|
|
|
به شانهات که ندیدم سرم گذاشته باشی
|
|
|
|
|
شب از ظهور طرهات برپاست معمولا؟
|
|
|
|
|
روزی دلی که یخ زده گلخانه میشود
|
|
|
|
|
بر دل عاشق من خورد اگر شاید هجر
|
|
|
|
|
پلکی زده بودم ز چه مهتاب گرفت؟
|
|
|
|
|
بعد از تو دل به عشق کسی مبتلا شود؟
|
|
|
|
|
گفتهام رود پر ز خونم من؟ بدنم سد شدهاست بر راهم
یک نفر تا ترک نیندازد نزند تیغ گاه و بی گاهم
|
|
|
|
|
یکی هم پنبه را از گوش این بیچاره بردارد
|
|
|
|
|
به من گفتی اسیری، خب خدایا شکر دل دادم
ببین من دست در بند سیه موی تو آزادم
|
|
|
|
|
اگر چشمم برای درد اعضایی نمیگِرید
|
|
|
|
|
چه میدانی تو از نیلوفری در چنگ مردابی
که بیرحمانه میبردی دلم را مثل سیلابی
|
|
|
|
|
اگر عاشق نبیند دلبرش را باز هم شیداست
همان طوری که حتی قطره هم از اولش دریاست
|
|
|
|
|
تا همیشه همه دلبسته چو فرهاد شدند
موج موهای تو یک دفعه که در باد شدند
|
|
|
|
|
در عشقها که آدمیان آب میروند
ترسیدهاند مجلس تواب میروند
|
|
|
|
|
در عشق معنی های عادت درد دارند
تعبیرهای این حقارت درد دارند
ماهی کنار رود پر آبی بمیرد
مهجورها با
|
|
|
|
|
تو را چه دوست بدارم
اگر چه باز بگویی مرا که دوست نداری
به این بهانه دلم از
درون سینه دراری دلی
|
|
|
|
|
راز داغ لاله از اسرار ما هم میشود
تیشه ی فرهاد باب کار ما هم میشود
|
|
|
|
|
مثل بغضی که زبانش به گله باز نشد
حرفهایی به دلم مانده که ابراز نشد
|
|
|
|
|
کشیده نقش وصالش به سرخِ روغنیاش
دلم به بوم غزلها به چشمْ روشنیاش
|
|
|
|
|
به خون و خاک، گاهی هم به آتش میکشانندم
سفرها تا به دستان افق ها میسپارندم
|
|
|
|
|
خیال خیرهیِ گلدانت مرا چه محو ندیدن کرد
و با طبیعت ممنوعش اسیر دستِ نچیدن کرد
|
|
|
|
|
محرم برای سینه ی عاشق فقط خداست
یعنی هنوز چاره ی درد دلم دعاست
|
|
|
|
|
تیغ خلاص از جهت خود زنی کشید
کار زمانه تا به دروغی کمی کشید
وقتی به چشم عاشق و معشوق خواب نیست
وق
|
|
|
|
|
نگفتم دوستت دارم که در تکرار این گفتن
چه باید کرد از عادت چه توفیقی در این ماندن
اساس دلبریهایت رو
|
|
|
|
|
من از این دوری غمزاد به هم میریزم
مثل گیسوی تو در باد به هم میریزم
|
|
|
|
|
ای عشق خوش آوازه و ای یار غزل ساز
اینجا غزلی از ته چشمت شده آغاز
|
|
|
|
|
خودش را دور از دلبر در این حالت که میبیند
دلش میسوزد او مهجور بی طاقت که میبیند
چه طولی میکشد لح
|
|
|
|
|
دلم حظ میبرد از عطر نرگسهای گیسویش
کمان ابروانش چوب دستی های جادویش
اگر چه توءمان رودم و لمس ماه م
|
|
|
|
|
تا کی در انتظار تو؟ تا کی در این سراب؟
من میرسم به وصل تو؟ میبینمش به خواب؟
|
|
|
|
|
از تو پروانگی ام را به تقاضا دارم
شمع باشی چه من آن لحظه تماشا دارم
|
|
|
|
|
رد پلکت روی چشمانم هنوزم مانده است
مثل شبگردم که صد غوغا به روزم مانده است
|
|
|
|
|
عشق از فاصله رنجید، عجب، زود نبود؟
لمس دریا مگر انگیزه ی هر رود نبود؟
|
|
|
|
|
با واژه ی هجران، تو ای عشق عجینی
تا بود همان بودی و تا هست همینی
|
|
|
|
|
در میمنه ی عشقم و در میسره یارم
چون ابر بر این هجر نباید که ببارم؟
|
|
|
|
|
دارم اثر از عشق و ز معشوقه خبر نه
این نور امیدست ولیکن که سحر نه
|
|
|
|
|
کسی آمد پناهی در شب دشوار من باشد؟
و یا در وقت تنهایی کمی دلدار من باشد؟
|
|
|
|
|
چه خنده های قشنگی چقدر تابنده است
تمام دار و ندارم فدای آن خنده است
|
|
|
|
|
بخار شد دل تنها و سایه دار نشد
کسی به درد شقایق، چرا دچار نشد
|
|
|
|
|
گفتی تو به خیر و دل ما هم به سلامت
|
|
|
|
|
ما را نگاه چشمی این گونه مبتلا کرد
دیری نشد که دل بر این شیوه اقتدا کرد
با دل غریبه بودم در لحظه ه
|
|
|
|
|
قلب من دارد کمی حالی به حالی میشود
تا نگاهم میکنی یک دفعه خالی میشود
من که ناشی بوده ام یک عمر مید
|
|
|
|
|
دیده ای شاپرکی خسته و تنها بشود
تا ابد مونس و همخانه ی شبها بشود
یا غریبی که دلش محرم تنهایی شد
خ
|
|
|
|
|
من جداییهایمان را درد معنا می کنم
آه را با ناله در این لحظه سودا می کنم
|
|
|
|
|
در عمق نگاه توِ فرزانه تر از من
شوریست فریبایی و دیوانه تر از من
|
|
|
|
|
دلم به یاد صفایت هنوز هم دریاست
یکی به پای وفایت هنوز هم اینجاست
|
|
|
|
|
رفتی و بعد تو به کسی دل نبسته ام
در کوچه های عاشقی مستانه گشته ام
|
|
|
|
|
این سطر شروعی که بگویم ز جفایت
بیمار تو هستم من و محتاج دوایت
یک عمر نشستم سخن عشق بگویی
افسوس که
|
|
|
|
|
دردا که دل چه ها کرد از ماتم جدایی
این جان خسته دل هم، تاوان آشنایی
|
|
|
|
|
به قلب های بیقرار دگر بهار نمیشود
بار دگر گذار گل به این دیار نمیشود
|
|
|
|
|
چند بیتی صحبت رندانه میخواهد دلم
بستری هم از گل ریحانه میخواهد دلم
|
|
|
|
|
قربان چشم کال تو، این دل سرای تو
جانم فدایی به دمی از هوای تو
|
|
|
|
|
نگاری عاقبت آمد که دارد مهربانی را
فراموشم نشد هرگز چنین آتش فشانی را
|
|
|
|
|
من با تمام قوت جان عاشقت شدم
بالاتر از بعد مکان عاشقت شدم
آنجا که عشق را به تظاهر کشیده اند
من
|
|
|
|
|
شده دلتنگ کسی باشی و بی تاب شوی؟
چو قلندر به شب مرثیه بی خواب شوی؟
شده با نغمه ی آهنگ و تب خاطره ا
|
|
|
|
|
آن دلبر جانانه ی سرمست کجاست؟
یک دلبر دیوانه از این دست کجاست؟
|
|
|
|
|
از یار گذشتن هنرت بود، گذشتی
عاشق به هوای خبرت بود، گذشتی
|
|
|
|
|
شروع یک ترانه ای که عاشقانه میشوی
تو حس عاشقانه ای که شاعرانه میشوی
قشنگترین بهانه ای که با شکوه خ
|
|
|
|
|
سینه ام شرکت تولیدی احساس و جوان است
با عشق تو این دل ز برندهای جهان است
|
|
|
|
|
شب سیاه قصه را با تو پگاه میکنم
غزل بهانه ام شده تو را نگاه میکنم
|
|
|
|
|
دلم شکست و خودش را، ریخت بر سر راهت
تفقدی که بیارزد ببینم آن رخ ماهت
|
|
|
|
|
رفتی و دلم کلبه ی احزان جهان شد
هنگامه ی تقدیر چه آسوده خزان شد
در روضه ی دل شایعه آمد که تو رفتی
|
|
|
|
|
آنقَدَر محو تو بودم خودم یادم رفت
آرزوها به دلم بود همه با هم رفت
|
|
|
|
|
وصل رویت آرزویی بر دل پروانه شد
لمس رویت عقده هایی بر نهاد شانه شد
|
|
|