گفتهام رود پر ز خونم من؟ بدنم سد شدهاست بر راهم
یک نفر تا ترک نیندازد نزند تیغ گاه و بی گاهم
میشود گفت زندهام حالا که دلم نبض میزند پر خون؟
خون بیامد که پیک دل باشد برود تا دیار دلخواهم
سینه ام چون زبان ندارد پس شده آتشفشان بپا در آن
میرساند ز راه جوشیدن غزلم را به قله ی آهم
عرش آئینه ای اگر میبود، به کوهی بلند میرفتم
تا که شاید کمی رها باشم بپرم با سقوط تا ماهم
دلربایم، بگو وطن جانم، تو دلت قدر مصر جا دارد؟
میتوانم که یوسفت باشم؟ چه کنم؟ ایستاده بر چاهم
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
مصراع زیر نیاز به ویرایش وزنی دارد
عرش آئینه ای اگر میبود، به کوهی بلند میرفتم
بمانید به مهر و بسرایید