تا همیشه همه دلبسته چو فرهاد شدند
موج موهای تو یک دفعه که در باد شدند
من دیوانه ولی محو حواشی بودم
فارق از یار شدن، اینهمه ناشی بودم
من برای دل خود مثل بیابان شده ام
جای بیرحم تر از نقطهی پایان شده ام
هر کسی مایه ی آسایش دل را دیدست
دل به دریا زده بی واهمه سیبی چیدست
راز این میوه ی ممنوع دگر فاش شده
ترس از لمس خطا مته به خشخاش شده
یک نفر آمده، ای کاش شکستم بدهد
دل من را ببرد کار به دستم بدهد
وقت آن آمده انگار به دریا بزنم
تا گِلی بر سر این آدم تنها بزنم
من نه اینجا که برای همه آشی نخودم
داده ام فرصت اثبات خودم را به خودم
صحن بی سازُ صدا درخور هر کاخی نیست
دل بی درد که داری عمل شاخی نیست
وقت آن است سرانجام که عاشق بشوم
تا که بر اهل نظر آیه ی ناطق بشوم
وقت آن آمده خاکی به سر خود بکنم
کار بی فایده اصلا شده بیخود بکنم
قسمت آرش قلبم به تپیدن برسد
تیر عشقم به سر مرز رسیدن برسد
ای قرار دل من مقصد زیبایی ها
شعله ی شمع شب جمله ی لیلایی ها
هر نگاهی که پیت بود بدان از من بود
کار من مثل دخیلی به حرم بستن بود
لحظه ها تا به تو مانده است ولی میدانم
که خودم را ز خودم تا به تو برگردانم
لحظه ی وصل تو هم اشک به چشمان من است
اینکه این خاص ترین حالت عاشق شدن است
قسمی میخورم اینبار به بی فردایی
به همین فاصله تا عاقبت تنهایی
یا که حتی به هم آغوشی یاری که نبود
یا به آن شاعر تنها که ز هجران نسرود
به جهنم، قسمی هم به سکوت مرگی
به وصال تب پاییز به جان برگی
فاصله نام دوای غم دلتنگی نیست
محرم خلوت شیشه جرس سنگی نیست
حضرت دل تو مرا با گله تا یار بکش
لحظه ای منع تو کردم سر من جار بکش
از غم غربتُ از سینه ی غمخوار بگو
باز اگر هم نشدم خام تو اینبار بگو:
باد و رقصیدن نرگس چه قشنگ است اگر
کاربرد صفت مس چه قشنگ است اگر
عشوه های لب ماهی چه قشنگ است اگر
ماه افتاده به چاهی چه قشنگ است اگر
چشمک نور ستاره چه قشنگ است اگر
لمس آغوش دوباره چه قشنگ است اگر
لذت خلوت من تا که ز هوشم برود
هی بگو تا مگر اینها که به گوشم برود
بخدا زلف پریشان که وزیدن دارد
برق چشمان سیاهی چه کشیدن دارد
طعم لعل لب معشوقه چنانی که نگو
هجر رخسار تو هم درد گرانی که نگو
پلک دانسته ی محبوبه به منظور چه خوب
خلوت عاشق و معشوقه نه از دور چه خوب
عاشقی راه قشنگیست به دلدار بگو
محض تسکین دلت هم شده یکبار بگو
هجرت آب تهش وصلت دریاست چه خوب
تا تو حتی نرسم منظره زیباست چه خوب
دلنشین و زیبا بود