جمعه ۲۵ خرداد
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
|
|
|
|
|
مسلمان شــده اند و تسلیــــم غـــزل اَند
وقتی که تو را از،این غزل ها بگرفتم
|
|
|
|
|
ارغـوان بــودم ؛؛ کـویـر زاده بـه امـّـیـد ســراب
پای تصویری که واهی بوده ، خشکیدم ؛ چرا ؟
آتـشـ
|
|
|
|
|
به دردی که با داغ بر دل نشیند
به دشت بلا او به محمل نشیند
|
|
|
|
|
مثل نور
زنده بودن ، مثل نور و در عبور
نور بودن مثل دارد ، آيه هاى نور
نور تاريكى نه آن نور ابل
|
|
|
|
|
ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست
|
|
|
|
|
آن چشمۀ شیرین عسل فام کجا هست
|
|
|
|
|
اَلِسون و وَلِسون
خدای خوب و پاکم
منجیِ خوبمون رُو، زودی به ما برسون
|
|
|
|
|
یه شب که تار گیسویت
به دستانم افتاده
یه شب که چشمانم
به چشمانت افتاده
یه شب که آغوشت
به روی من
|
|
|
|
|
در این شهر پر از غوغا ، تو چون درکم کنی کافیست..
|
|
|
|
|
در آستانه ی ۱۶ سالگی ام از تبار شعر
برای پاکی و زلالی زندگی آرزویی محال بیش ندارم..
|
|
|
|
|
می شناسم بهتر از هر کس پریشان تو است
|
|
|
|
|
دگر از بند ازادی رهایی...
|
|
|
|
|
مادر بیا امشب برایم
آرزویی کن
یکبار دیگر
از ته قلبت صبوری کن
از کوچه های خاطرات خود
عبور
|
|
|
|
|
من با تو می گیرم قرار آواز می خواهم چکار
|
|
|
|
|
سوگ پدر
پرکشيدى درغمت دل داغ ديد
بى حضورت ازهمه عالم بريد
زندگى بعدازتوديگرپوچ شد
غنچه هاى
|
|
|
|
|
شده دلتنگ کسی باشی و بی خواب شوی؟
مات و مبهوت یکی باشی و بی تاب شوی؟
|
|
|
|
|
مرا دریاب و از عشق خودت سرشار کن لطفاً
و گاهی عشق خود را مثل من اقرار کن لطفاً
تنم بیمار شد از د
|
|
|
|
|
ما مردمان مدّعی عشق و دوستی
آتش بیارِ غائلهٔ سنگ و شیشه ایم
تکریم برگ و میوۀ پندار می کنیم
همداست
|
|
|
|
|
حوا چه كرد همسر آن شوهرش كه بود
در آن خطا به شوهر خود همرهي نمود
آدم
|
|
|
|
|
《درین سرای بی کسی》¹، اگر که سایه هم رود/دگر چگونه از رخ ِ دلِ پرنده غم رود
|
|
|
|
|
سرگرم تماشای تو هستم ای ماه
|
|
|
|
|
آه از آن لحظه که غم با شب سواری می کند
|
|
|
|
|
غیرت اگر داری به فکر رشد زن ها باش
|
|
|
|
|
حرف حق آشفته گرداند چو یار بی وفا
عاشقان را گو دراین وادی تبه گردد صفا
بیش
|
|
|
|
|
آخر کجا گم کردمت ،باید که پیدایت کنم
|
|
|
|
|
اگر چه آمریکا ابر قدرت است
|
|
|
|
|
ای وای به مرغی که نبیند گل سوسن
|
|
|
|
|
با آسانسور،
رفته بودم اداره ی سانسور
|
|
|
|
|
در شعـــر مرا حل ڪن" اعجاز مسلسل ڪن
یک جرعه غزل کافیست "یک بیت بنوشانم
|
|
|
|
|
رفتی ومن ماندم وآه حزین کاری نکرد
رفتی واین اشک های آخرین کاری نکرد...
|
|
|
|
|
تو به پا کردی
چنین ویرانه ای از عشق
|
|
|
|
|
من که فرزند هنر نیستم و بی هنرم
|
|
|
|
|
تازه جوانم ولی در خم پیری اسیر
|
|
|
|
|
رگه سپید مرمری چه خوب آوا میدهد..
سبزه ی هر ساله را
از دلش آب میدهد..
|
|
|
|
|
صبوری کن کمی ای دل که دنیا چرخ گردون است!
|
|
|
|
|
با تشکر از ندا سلیمی عزیز و ودود خان
|
|
|
|
|
نسیم زمزمهکنان:
گلهای رازقی
بوی تو را دارند!
لیلا_طیبی (رها)
|
|
|
|
|
ورده ورده پێخەنینەکانت
مۆجزە بۆ
|
|
|
|
|
بگو هنوز هم میتوان آیا
فروغ بر شبزدگان فاتح داشت؟
بگو هنوز هم
سرخیِ مِی بر فامِ خونآبه پیروز ا
|
|
|
|
|
اشفتگــی زلف من از بی شانگی نیست
ندارم دلـبری،بــکشد دست روی مــویم
|
|
|
|
|
مست چشمان تو بودم ناگهان باران گرفت
بعد از آن هم لحظه های خسته ی من جان گرفت
|
|
|
|
|
روزی ز سرِ سنگ عقابی به هوا خاست
ناگه به زمین خورد به سر با همه درخواست
|
|
|
|
|
کجایی…
یارا دهَمَت اینهمه سوگند کجایی
من مانده ام و یک دلِ در بند کجایی
بر دیده سرشک و به دلم
|
|
|
|
|
آمدی تا خانهام زیبا شود ای مهرناز
|
|
|
|
|
با زلف تو بادها تبانی کرده است
|
|
|
|
|
توی این بازار احساس.......دل فروشی که روا نیست
دل سپردن یه فریبه...........با فریب دردی دوا نیست
|
|
|
|
|
ای بنده که دست بر دعایی داری
زهدی به برون درون ریایی داری
|
|
|
|
|
تو که آواز میخوانی
عطر گلها سرریز میشود!
.........
|
|
|
|
|
من آدمی آرام و جدی و خوش اخلاق
|
|
|
|
|
خودنما با کبر و ظلمی آن کسی
|
|
|
|
|
لعنتی بعد تو با این شب عریان چه کنم
|
|
|
|
|
لب تیغ آمده شیدم که خزانم به حصار
|
|
|
|
|
مگر می شود عاشق باشی وشعر نخوانی
مگر می شود در غم فراق یار باشی و شعر نخوانی
...
|
|
|
|
|
نقش شادی ها پذیرد غم چو متنی در حیات
|
|
|
|
|
گر قبول افتد شوم بر روی ماهت مشتری
می شوم ناهید وش بر گرد مهرت گرم سیر
|
|
|
|
|
پرستو
مدتی میشود رفته است به پستو
|
|
|
|
|
تو همانی
که انتظارش را کشیدم
تو همانی
که اشتیاقش را داشتم
با من بیا
تا مرز شب
به دیدن ستارهه
|
|
|
|
|
نوشتم خط به خط باران ، که بغضی در گلو دارم
|
|
|
|
|
تخلص سایه باشد،سایه ام کو
|
|
|
|
|
در. انتظار. بوسه ای. از لعل. لبانت ماندم. من هنوز
پیش تو. دست بر سینه کامی نیدیدم من هنوز
دست
|
|
|
|
|
به اجبار شاید ولی با دل مختار بر نمی گردد
|
|
|
|
|
طرح ساده ای بود
معنا در آن نیازی به فیلسوفی نداشت
گوشه ای از صحنه من بودم
و چراغ لرز لرزانی
|
|
|
|
|
بگو
این نزدیک
چقدر فاصله است ..
|
|
|
|
|
من و قلمی تشنه به نوشیدن واژه ها
|
|
|
|
|
دوش درهوش سری بود سراز هوش،گری
|
|
|
|
|
سروشی در مکتب ادبی نورگرایی
|
|
|
|
|
ائل ایچیندَه مَثَلیم عِشقیلَه تِکرار اولاجاق
بو دَرین مَعنادا ایستَک بِئلَه آشکار اولاجاق
آرازین
|
|
|
مجموع ۱۲۴۷۳۱ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه |