شک که می خندد دلم بازیچه ی غم می شود
جان اسیرِ شعله ی یک حس مبهم میشود
دروجودم هرنفس دلشوره جولان می دهد
سهم من از زندگی یک کوله ماتم می شود
شک که می رقصد جهانم رنگ مویت می شود
قسمتم ازجام شادیها فقط سَم میشود
آسمان باورم ابری ومه آلود و سرد
چشمهایم کلبه ی باران نم نم میشود
می نشینم گوشه ای درلاک غمها می خزم
روزگاری نحس ونازیبا مجسم می شود
در سکوت ممتدی گم می شوم بی اختیار
شانه هایم زیربار زخم ها خم میشود
شک که می آیدپریشان می کند احساس را
گونه های شعرم ازاشک قلم نم می شود
می پرد پروانه ی آرامش ازباغ غزل
براجاق لحظه ها دلواپسی دم می شود
می کندمومن مرا اعجازچشمانت ولی
بازهم درقلب من جای تو محکم می شود
درهجوم بی امان لشکرتردیدها
میل دیدارتودرمن بیشترهم می شود
گر که ازهرسویی بیاید دردوبی تابم کند
بانگاهت می رود ، یکباره مرهم می شود
می زند سیلی به تردیدم دوباره دست عشق
باورت شدمهرمن نسبت به توکم می شود؟!
سیب لبخندم فقط دردستهای گرم توست
خوب من حوای عاشق باتو آدم می شود!
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼
ازچشمهایت
هزارهنرمی ریزد
بیخودنیست که من اینقدر
عاشقانه شعربافی می کنم !
✍️ جمیله عجم (ب.و)
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌻پانوشت:
((غم که می آید درودیوارشاعرمیشود)) نجمه زارع
نمی دانم چراناخواسته روزهاست که این مصراع ازشعرزیبای نجمه زارع ورد زبان وذهنم شده مدام باخودم تکرارش می کنم والبته یکی ازبهترین شعرهای ایشون هست این شعرکه من بسیاردوستش دارم ومثل اینکه تاثیرخودش راهم آخرش برمن گذاشت وشایدعلت اینکه این شعر، هم وزن وهم ردیفش کاملا شبیه شعرایشون شده همینه ...
گرچه موضوع و مضمونش کاملا متفاوته باشعر بانوزارع گرانقدر
روح این شاعرعزیزهم شادویادشان گرامی❤️🙏
📣🔷️درودبردوستان عزیزی که قدم رنجه می کنندوشعرم رامی خوانند
🌼در بیت یازدهم اشتباه تایپی رخ داده است وهمین باعث برهم خوردن وزن شده است
گر که ازهرسویی بیاید دردوبی تابم کند
بانگاهت می رود ، یکباره مرهم می شود
گرکه ازهرسو بوده دراصل سویی انگارنوشته شده ...
🍀🌼درستش اینه :
گر که ازهرسو بیاید دردوبی تابم کند
بانگاهت می رود ، یکباره مرهم می شود
ودرست ترش هم اینه که اون که کلا حدف شود چون دوحرف ربط درکنارهم حشواست
واینجوری ویرایش بشه بهتره
گرزهرسویی بیاید دردوبی تابم کند ...
ویا
گر زهر سمتی بیاید درد وبی تابم کند
🌹🌺🌼🍀🌹🌺🌼🍀
درویرایش مجددبه اینگونه کل شعردرست شد چون کمی درتایپ هم مشکل داره
شک که می خندد دلم بازیچه ی غم می شود
جان اسیرِ شعله ی یک حس مبهم میشود
دروجودم هرنفس دلشوره جولان می دهد
سهم من از زندگی یک کوله ماتم می شود
شک که می رقصد جهانم رنگ مویت می شود
قسمتم ازجام شادیها فقط سَم میشود
آسمان باورم ابری ومه آلود و سرد
چشمهایم کلبه ی باران نم نم میشود
می نشینم گوشه ای درلاک غمها می خزم
روزگاری نحس ونازیبا مجسم می شود
در سکوت ممتدی گم می شوم بی اختیار
شانه هایم زیربار زخم ها خم میشود
شک که می آیدپریشان می کند احساس را
گونه های شعرم از اشک قلم نم می شود
می پرد پروانه ی آرامش ازباغ غزل
براجاق لحظه ها دلواپسی دم می شود
می کندمومن مرا اعجازچشمانت ولی
بازهم درقلب من جای تو محکم می شود
درهجوم بی امان لشکرتردیدها
میل دیدارتودرمن بیشتر هم می شود
گر زهر سمتی بیاید درد و بی تابم کند
بانگاهت می رود ، یکباره مرهم می شود
می زند سیلی به تردیدم دوباره دست عشق
باورت شدمهرمن نسبت به توکم می شود؟!
سیب لبخندم فقط دردستهای گرم توست
خوب من حوای عاشق باتو آدم می شود!