تو
زیباترین روز تابستانی!
در هاله های عطر
پیراهنت انکسار نورهایی ظریف
_بر تار شیشه گون قلبم که شکفته اند درآن دریاها_
تو
از سبزدشتهای بی عبور
از صخره های دور
که میچکد از تپش شکافشان، نوشاکی از داهونگ پائو...
تو از کشف چرم اسب
از تازیانه
از گیسوان دودمانی بلند،
از توالی ژنی که ارمیده در شعر و موم عسل
از تراش آمیتیس
، بر اندام دوشیزگان رویایی
در آتش و گایاک، می آیی..
.
.
.
با هراسی بزرگ
می آیی به سرزمین قطبی ام
به اغوش خاموش خردلهای وحشی
با آبریز هزاران راز ناگشوده
که می درخشد در کرانه ی دریاچه های سوسن اندود
.
.
.
ای زیباترین شب زمستان!
برفی که میبارد، از سیاه ترین چشمهای جهان!
تو در گیلاس بورگونی
در سرده های زیبا
در انفجار کامبرین، گرده می افشانی
ای خوناب مقدس!
که مینوشند تورا شوکاها
چشمانت آبی
پیراهنت آبی
پرچم ات آبی
آه
که تـــــــو
ترجمان تمام مسیرهایی.
پی نوشت:
آه ای من! ای تمام من، وطن
سرزمین های جنوبین ختن
بارش سحرابه و شوراب و خون
خیزش و رویا و یک آغوش، زن
ای وطن، ای خوشه های آفتاب
لمس پستان های زیر پیرهن
عطر توت وحشی و رگهای گرم
ناز گلهای پریشان، در چمن
ای وطن، پیوند روز و روزگار
طعم خاک و واژه ی فردای من
چشم آهوهای شمعین عطش
گیسوان رودهای پرشکن
هرم آغازی به فروردین عود
شعله ی پرهیز، بر دامن شدن
ای خیال لای لای مادری
بوسه ای بر عمق دریای سخن..