دوشنبه ۸ بهمن
|
دفاتر شعر محمد حسن زاده چلچله
آخرین اشعار ناب محمد حسن زاده چلچله
|
ثانیهها (سال 1378)
در راستایِ ساعت
ثانیهها گذر کرد
هر روز و شب لحظهایی
آمد و بعد گذر کرد
لحظهای باز ناَیستَد
عقربه های ساعت
حتی آن هنگام که
من و تو رویم زیر تَل
ذرّهایی از ذرّهها
محو شد از دنیا
و در سکوت تابوت
رَوَد به زیر خاکها
در این هنگامه غم
عقربه باز میچرخد
انگار نه انگاری
یکی کم شده از ما
تیک تاکای این ساعت
چه بیرحمه، چه بیرحم
عقربههاش نیزه هست
نیزة سردار مرگ
دایرة عددها
تسلسل زندگیست
یادآور شب و روز
یادآور ماه و سال
یادآور فصلها
انبوهی از پرسشها
انبوهای از چراها
از هستی و از نیستی
گذشتهها
آیندهها
مثل یک پُتک میخورد
رو مغز خطخطیام
اما
آینده چیست جز تصویر
تصویری از امروزِ من در دیروز
مثل یک هنگ سرباز
با آهنگی گام به گام
در امتداد جاده
در یک جهت
رو به جلو
نه به عقب
نه در سکون
یا مرگِ مرگ
یا پرچمِ پیروزی
رو به جلو بیبازگشت
در خاکستری از غبار
در سرخیِ شقایقهای وحشی
در آبی دریاهای آزاد
آینده یعنی امکانِ شدن
از بینهایت لحظهها
لحظة عاشق شدن
از گذشتهها رهیدن
به فرداها دل سپردن
سوار بر ترن زمان
روبه جلو جهیدن
چون مار، پوست انداختن
چون گل، روییدن
چون سیب، افتادن
چون آب، جاری شدن
چون باد، وزیدن
چون کرم، پروانه شدن
چون اسپرم، نطفه شدن
چون نطفه، انسان شدن
چون انسان، کرم شدن
چون کرم، خاک شدن
چون خاک، دوباره روییدن
سه باره روییدن
صدباره روییدن
هزار باره روییدن
تا زمین هست و زمان هست
روییدن، روییدن
به چه میاندیشم
به فردا
به فردایی که نیامد
و به امروز
که فردای دیروز من بود
من گم گشتهام در لحظهها
ثانیهها
ساعتها
روزها ، ماه ها ، سال ها
فرصت عمر من قطرهایست در اقیانوس زمان
چه کسی میداند
هست یا نیست لحظه بعد
چه کسی گریخت از مرگ؟
هیچکس
هیچ کس
شاه یا گدا
زشت یا زیبا
همه باید مرد
چون که مردن آیندة ماست
شاید در پس این آینده
دیگر نمیریم از غصه
از غصة عقربهها
ساعتها
ثانیهها
تابستان 1378
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
ترانه بسیار زیبایی است
دستمریزاد
موفق باشید