پنجشنبه ۱ آذر
اشعار دفتر شعرِ طنزونه شاعر حامد بیدار کهنمویی
|
|
عید است و بوی عیدی
پیچیده در دماغم
زنهار بوی عطرش
هرجا رسد، دما دم
|
|
|
|
|
لک لکی کو آه در سودا نداشت
هیچ بر روز مبادا هم نداشت
رفت پیش ایزدی بهر نیاز
سفره ی دل را گشود و
|
|
|
|
|
قطره ها در سينک، يک يک، دينگ دينگ
ناكهان فرياد تلفن، رينگ رينگ ...
|
|
|
|
|
هم مهریه و جهاز داری
دیگر به چه اعتراض داری؟
|
|
|
|
|
روزی ز سرِ سنگ عقابی به هوا خاست
ناگه به زمین خورد به سر با همه درخواست
|
|
|
|
|
به نام خدایی که جان آفرید
و بعدش بدن را جوان آفرید
به مال و منال و به عقلش فزود
که راهی بیابد میا
|
|
|
|
|
از ذات خودم فرار کردم
صد بار من احتکار کردم
جنسی که بسی ناب و گران بود
هی انگ بر آن سوار کردم
|
|
|
|
|
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
بر قلب مریضم تو بیا و ضربان باش
|
|
|
|
|
انقدر نپیچان که دگر تاب نداریم
خشکیده به نوریم دگر آب نداریم
|
|
|
|
|
یک روز از این جنگ رها می شوم آخر
یا اینکه میان شهدا می شوم آخر
|
|
|
|
|
پاره پوتینم به فریاد آمده
پوستم از سوزها باد آمده
پست های بی امانِ روز و شب
مثل کوهی که به فرهاد
|
|
|
|
|
شب بخوابی بلند شوی خوب است
بخت ما مثل آب تو جوب است
منتها جوب خشک نه جوب روان
بخت او خوش که از ژن
|
|
|
|
|
به نام خدای که جان آفرید
و بعدش بدن را جوان آفرید
به مال و منال و به عقلش فزود
که راهی بیابد میان
|
|
|
|
|
دختر همسایه انگاری که آش آورده است
نظر خود را خیلی ام زیبا به جاش آورده است...
|
|
|
|
|
سیخ و سنحاق بیارید کمی دود کنید
ریه و مغز و دهان را همه نابود کنید
|
|
|
|
|
روزی خرید صاحب یک گوشی قدیم
قابی جدید از برای نو نواری اش
یک اندروید گوشیِ هوشمند گفت او
ای پیر
|
|
|
|
|
شب از این پنجره ها میگذرد خانه کجاست
دست بر موی زمختش بکشد شانه کجاست؟
مدعی ناقل بیماری سل بود که
|
|
|
|
|
دوش دیدم که ملائک به سرم شانه زدند
ببرندم به خرید و سرِ آن چانه زدند
|
|
|
|
|
پادگان و افسر و تیپ و یگان
شب نخوابیدن به پستِ بی امان
|
|
|
|
|
ثانیه که یک به یک در گذر است و فکر من که خسته هست و...
|
|
|
|
|
بشنو از من چون حکایت میکنم
خط سرخ و چین رعایت میکنم
چون که چاه بس عمیقی یافتم
خلق را بر آن هد
|
|
|
|
|
نه منطق را بفهمی نه کلامی...
|
|
|
|
|
با من مزنيد حرف از حرف حساب
از جزوه و اثبات، از درس و کتاب
کافيست دگر منطق و جبر و ماتم
من خسته
|
|
|
|
|
من اگر خار ندارم چه کنم؟ بر سر هیچ کس آوار ندارم چه کنم؟
اگر از حال دلم می پرسی من به احوال دلت ک
|
|
|
|
|
من در اين دنيا چرا زی مي كنم؟
زندگی بهرِ چه رازی می كنم؟
|
|
|
|
|
دل میرود ز دستم ،من گشنمه خدایا
آخر جنازه ی من ،خواهد شد آشکارا
|
|
|
|
|
قلبم از دوری تو نمی تپد سنگ شده
آسمانم به دو چشمان تو هم رنگ شده
|
|
|
|
|
بيفتادم چو ماهی تنگ حوضی
کنارش گل ميانش طرح لوزی
|
|
|
|
|
ﺁﻗﺎ ﻣﻬﺪﯼ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﻨﮕﺎﻩ ﺩﺍﺭﻩ
که خانه ای چو قصر شاه ﺩﺍﺭﻩ
ﺑﮕﻔﺘﺎ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺍﯼ ﺑﯿﮑﺎﺭِ ﺷﺎﻋﺮ
خودم را میکشم از
|
|
|
|
|
منِ شاعر منِ خسته منِ منگ منِ تنهای بی پول و منِ لنگ
منِ آزرده حالِ مغز داغان
|
|
|
|
|
گر چه من ایام خود را سوختم
در عوض بس تجربه اندوختم
|
|
|
|
|
تکرار روز قبل است ،افعال و ابتکارم
اندوه و ناله بسیار ،اما که خود بهارم
|
|
|
|
|
این قرار بود اولین شعر ارسالی من به سایت باشه متاسفانه فراموش کردم
معذرت...
با عرض سلام و خیر مق
|
|
|
|
|
كمی چپ كمی راست ژل ميزنم
به موهای پر تاف تل ميزنم
كمی رژ لب يا ريمل ميزنم
همه کوچه ها پرسه وِل مي
|
|
|