نه منطق را بفهمی نه کلامی نه کس را می دهی جواب سلامی
ز هر جمع و گروهی که گذاری نه شادی می بری نه می گذاری
نه خنده بر لبی نه قطره شوقی نه حرف نغزی و نه ذره ذوقی
همه خاییدن دندان به دندان همه در هم شدن ابرو و چشمان
(و شاید لرزشی بر پا و یا دست که این مورد برای من درست است)
نه حرف دیگران را می شماری نه اصلا کار با اغیار داری
مثال تانک ویرنی بیاری مثال سنگ بر مردم بباری
بگو حالا چرا این سان بگشته؟ و اعصابت چنین از هم گسسته
و ابرو ها چنین در هم ببسته تمرکز از حواست هم بجسته
تو ساکت باش بازم من برانم گمانم گیر کارت را بدانم
ز درس و مدرسه هر روز و هر روز ؟ ز کنکوری که قلب را دهد سوز؟
ز انسان های ناانسانِ اطراف خصوصن از ذغل بازان حراف
از این افکار پوچ و گه فکاهی! که بگذارد تو را هی بر دوراهی؟
ز دکترهای بیمارِ روانی ز موهای سفد اندر جوانی؟
تو هم خسته شدی از این زمانه؟ و سوی قرص سردردی روانه؟
برای چه کنی مغزت رو خسته ؟ مثال من بکن چشماتو بسته
90/8