روزی خرید صاحب یک گوشی قدیم
قابی جدید از برای نو نواری اش
یک اندروید گوشیِ هوشمند گفت او
ای پیر مرد ، دلقِ چنین از چه داری اش؟!
دوران اوج تو ، بمانده به سالِ دور
خواهی بری تو چنین قاب را به گور؟!
نه وای فای داری نه اسپیکر خوب نه کیفیتِ یک دوربینِ مطلوب
نه واتس آپ و تلگرام نصب داری نه حتی آن اینستای گرامی
مرا دریاب صفحه تاچ دارم ز دلبر روی آن یک ماچ دارم
سوپر آمولد ِ گلس گوریلا به زیبایی مثالِ سنگِ ویلا
32 مگا پیکسل دوربینم هست به فیلمم قدرِ فور کِی می توان بست
پیام آید بسی انبوه بر من شمارَش چون شمارِ کاهِ خرمن
به هر محفل نشینم اَکت دارم به قدرِ عافیت کانتکت دارم
گالری ام پر از ژیلا و پانتی تولد ها ، عروسی ها و پارتی
ز سلفی ها نگویم من دگر چون نگنجد در مقال این تغابن
چو می گفت گوشی نو پیر را
دل آزرده می کرد تقدیر را
چنین پیر فرزانه کردش خطاب
که ای کودکِ کالِ حاضر جواب
مبین این چنین پیر و فرتوت ام بسی سخت چون کُنده ی توت ام
تو در آلبومت عکس بسیار هست ولی دل نباید بدین کار بست
که با ضربه ای ، حافظت میرود غم این جهان بر سرت میدود
زمانم، به کاغذ بشد عکس چاپ که صاحب به منزل نمودست قاب
نوه ها ، نتیجه، پسر ، دلبرش انرژیِ مثبت دمد در برش
چو بیند به دیوار هر روز آن نیابد چنین شور هرگز جهان
ز کانتکت بالا چه سود آیدت که در رم کمی عقل می بایدت
فقط یک مخاطب به دل دارمش که آن را به جان دوست میدارمش
زمانم به چت اعتقادی نبود اگر بود ، در نامه ها می نمود
و محفل بسی گرم بود از رفیق گهی باده و گاه چایی رقیق
حسادت مکن بر چنین قاب ما روا نیست این اندر آداب ما
من از بی نیازی غنی گشته ام که بر سادگی مبتنی گشته ام
سرت کن به زیر ار چه پر کار تر مثال درختی که پر بار تر
بسیار زیبا و حکیمانه بود
البته هرچیز بجای خویش نیکوست
جوانی نیاید ز پیر و بلعکس