من در اين دنيا چرا زی مي كنم؟
زندگی بهرِ چه رازی می كنم؟
روزهارا يك به يك تنها و شب
با لحافم عشق بازی می كنم
قلبت ار صد تكه كشته باك نيست
من تمامش بازسازی می كنم
با خودم صد عهد كردم بد شوم
زندگی اندر چه فازی می كنم؟
!!!
در كلنجارم نبخشم كينه ها
باز قلبِ خويش راضی می كنم
با دو فنجان قهوه يا چای نبات
مشكلاتم، ساده سازی می كنم
يا پُلی بر درد سرها می زنم
يا ميانش جاده سازی می كنم
گاه ،در خلوت، فرو در فكر خود
خاطراتم ،باز سازی می كنم
يا كه بر آينده ها پر می كشم
دخترم را ،غرقِ بازی می كنم
بوسه بر لپهای سرخش می زنم
گه نوازش ،گاه نازی می كنم
چون كه بيرون از تخيل آمدم
دلخوشی را صحنه سازی می كنم
فی المثل، اندر زمستان زير برف
توی پيت آتيش بازی می كنم
یا کنار ساحل دریای ما
زندران کاشانه سازی می كنم
یا که چون دلداده ای اندر فراق
بر وصالش یکّه تازی می كنم
چون رفیقی را رصد کردم ز دور
شانه اش را گاز گازی می کنم
باز اطرافم که خلوت می شود
این کلاهِ خویش قاضی می كنم
من در اين دنيا چرا زی مي كنم؟
زندگی بهرِ چه رازی می كنم؟