روزها را یکبه یک در می کنم
تا سحر با ساس ها سر می کنم
بگذرد این نیز ، چایت را بخور
این چنین من خویش را خر می کنم
پاره پوتینم به فریاد آمده
پوستم از سوزها باد آمده
پست های بی امانِ روز و شب
مثل کوهی که به فرهاد آمده
خیز و تخت آنکادر کن چون ۵ شد
باز هم تکرار درد و رنج شد
از جلو ، از راست یا از چپ نظام
۹ به خاموش برایت گنج شد
ماه رمضان کنار زوبیا
لوبیا و لوبیا و لوبیا
لوبیا قرمز ،چیتی ،چشم بلبلی
صبح و ظهر و شب خوراک لوبیا
واکسِ پوتینت چرا کم رنگه ها ؟
خط ریشت پس چرا کج رفته ها ؟
موی سر باصفر تا قبل از نهار
دور میله پذچم و صد تا شنا
بخت بد با ما همیشه یار بود
راه بازداشگاه بس هموار بود
یک پتو کم بود ، حتی دو و سه
سرد بود تار همچون غار بود
بیست سال بعد خواهم گفت هی
یاد ایام جوانیمان به خِی
ر نشد جا مصرع قبلی ، چه بد
سوخت از سقف چهارم تا به پی
ما ک پیری در جوانی دیده ایم
چون گلی بر شاخه ای خشکیده ایم
نسل هفتادی گذشت از سوختن
بین خاکستر چه خوش خوابیده ایم
#بیدار
زنده باشید و سرافراز