سه شنبه ۱۵ خرداد
|
|
شب بود و قدم و، دوره گرد ،
صوتِ زیبای ویولن
|
|
|
|
|
دست از این دیوانهی زنجیرهای بردار، عشق
|
|
|
|
|
زنور چشم دلبرم ماه ببینم در ماه
خیره به رخ ماهت در آینه ی ماه
....................
|
|
|
|
|
در حصار بسته در زندان تن
آیدم هر لحظه بر لب این سخن
|
|
|
|
|
باده کم خور که عیان است نظر رسوایت
نظر خویش نگهدار به افسار زبان
|
|
|
|
|
آزادی بدون تو برای من بی معناست...
|
|
|
|
|
مگر چه پیش آمدهست؛
که تمام واژهها گم شدهاند-
از دایرهی احساسم؟
وقتی به تو فکر می کنم.
|
|
|
|
|
مهربانی را باید در تکه ابری میان چشمان مادرم
پشت واژەای در اندوە شوقش
نگاه دارم؛
باید تکیە دهم بر
|
|
|
|
|
اگر تاوان بودن در مسیر زندگی، زجر است و پوسیدن
تو چون آفت زده داری، نباشد میوه ای از تو ثمر چیدن
|
|
|
|
|
نگاه کن
به قاصدکهای رها در باد!
........
|
|
|
|
|
به زودی برخواهم گشت
از خوابی در ابدیت
بی هیچ معنایی
از مرگی میگویم
از مرگی که می اید
و مثل باد
|
|
|
|
|
به دامانِ غزل هرشب زهجرانت پرشانم
|
|
|
|
|
پیوسته این آواره را دلتنگ میخواهی
|
|
|
|
|
قرارمان پاییز
به زیر غفلت باران
|
|
|
|
|
بی آنکه بتکاند لبی
حرف می زند حاجت چشمانش
|
|
|
|
|
پاییزم بارشو بسته
باز میاد شب یلدا
خدایا کاری بکن که
برسم
به آرزوها
پاییز عشق داره میره
|
|
|
|
|
وقتی این قلبِ مطیع ،
برایت ندارد ارزشی ،
بقدرِ یه پاپاسی
|
|
|
|
|
افتاده به قعر چاه
به آسمان شب
خیره شدم
ماه آن بالا
پیداست
فقط ماه
و دیگر هیچ
|
|
|
|
|
امشب خاطرم درد می کند
شاید از از آهی است که عمیق نکشیده ام
شاید از بیانی است که نشنیده ام
|
|
|
|
|
از لسان الغیب باز اعجاز می خواهد دلم
|
|
|
|
|
دلم گرفته برایت بگو کجایی تو ؟
|
|
|
|
|
وقتی مه داستان داستان تو را گوش می کنم
|
|
|
|
|
چه آرام نجوا می کند,
یکی رفعت زوال را
این نهایت خلوت کهنه شده
در یک لباس را ...
|
|
|
|
|
یه نگاه پُرِ تردید
دلِ سادمو میپایید
نفسای سرد سینش
گرمیِ قلبمو دزدید
|
|
|
|
|
از آن حالی که میدادی خبر نیست
دل من مدتیست دیگر برم نیست
|
|
|
|
|
قله كوه اين جهان ،توشه آن بـِبَـستني است
توشه راه عاقبت ،كي به جهان نِشستني است
توشه از
|
|
|
|
|
دلش برای رسیدن
نفس نفس می زد
پاییز بود برتابستان
بانگ جرس می زد
شادان وخندان بود
غمگ
|
|
|
|
|
تا ز مرز ایران دفاعی ای جوان
|
|
|
|
|
ما...
همان پایان قصه ی تلخ پاییزیم....
که همیشه....
به حکم تنهایی و رنج....
عصرهای جمعه را....
|
|
|
|
|
وقتی میان این سکوت دل قصد آشوب می کند
و هر نفس را بغض تو مستانه مغلوب می کند
در این فضای بیکسی عکس
|
|
|
|
|
بزن یارم
تو هم مثل همه رفتی
تو هم مثل همه بودی
دیگه به کی اعتمادی ست
بزن یارم
تو هم مثل سایه هس
|
|
|
|
|
آهای مشتی ماشاا... تو صدامو داری یا نه ؟
با توام مشتی ماشاا...
|
|
|
|
|
تاریخچه ی عُمر چنین پایان یافت
|
|
|
|
|
دگر سایه ای بندم نکند حصار ننگین
فصل رویش پیچک ازادیست بر زمین
|
|
|
|
|
رسید از بلبلِ باغِ کهن برما بشارت - دو گـُل گشته شکوفا از گلستانِ طهارت
|
|
|
|
|
وطنیم ساغ یاشا هر زمان سنی
|
|
|
|
|
آیینه شدم تو ٬جلوه در من کردی
|
|
|
|
|
بیتاب میشوم وقتی ،
به یادِ تو می افتم
|
|
|
|
|
بر کلاس درس استاد سخن واصل شدم
|
|
|
|
|
خنده هر گاه سرزده آمد نفس را چاق کن
بی مهابا در ره اش افسار خود را باز کن
|
|
|
|
|
سرم لبریز از فکرت و شاید گاه میریزی
کنارم نیستی اما ، به افکارم گلاویزی
|
|
|
|
|
دلم گرفته به بوسه دچار باید شد
به روی گونه ی تو دست به کار باید شد
تنی نحیف میان دو بازوی مستت
|
|
|
|
|
از شمار روزها، امروز دانستم
خجسته روز میلاد است
|
|
|
|
|
تو احساس مرا کشتی ولی شاعر شدم بیتو
و حالا عاقل و عاشق؛سِرِم امضای اشعارم
|
|
|
|
|
خون میچکد از خندهی گلها!/
خون میچکد از بال پروانه!/
.......
|
|
|
|
|
چشم به گنجشکان که می دوزی
قفس را در خیالت نبند
بند کن پرنده را به آزادی...
|
|
|
|
|
لبریز نکن چشم مرا از غم عشق
|
|
|
|
|
چموشم!
اگرچه اسیرِ غل و زنجیر...
اما،
زیر بارِ زور نمیرود؛
--باورم!
|
|
|
|
|
دل دل مکن ای دل ، که دل آسودگی ات چیست ای دل
دامن زده ای در دل و دل در دل ما کردنت چیست ای دل
|
|
|
|
|
می روی جانم به قربانت ولی آهسته تر
|
|
|
|
|
برای عزیزانی که در جاده ها فدای بی کفایتی مسئولان مربوطه می.شوند
|
|
|
|
|
باز اینها بد ند و آنها خوب
|
|
|
|
|
کاش می شد که از این مهلکه آزاد شوم
به رهایی ز بد حادثه دلشاد شوم
|
|
|
|
|
برای پر کردن یک اقیانوس خاکستری بدون موج
|
|
|
|
|
قدم خسته ام ای عشق به صحرا نرسد
|
|
|
|
|
که در اعماق هر شعرم امیدِ مُبهمی دارم
|
|
|
|
|
فریاد زدم که ذهن من شکل خداست
|
|
|
|
|
سلسله امواج آب یاد تو میآورد
هوش و حواسم برد هرچه به ساحل خورد
گوهر دلدادگی سوی من آورد
|
|
|
|
|
گوشها کر شده از زوزه و آواز تفنگ
|
|
|
|
|
آغازِ عشقِ پاکم، پایانِ راحتی بود!
|
|
|
|
|
تو در خیال زمان خطور خواهی کرد...
|
|
|
|
|
سلام ای آفتابِ ملکِ ایمان!
رسولِ خوبِ دینِ پاکِ یزدان!
|
|
|
|
|
صبح جهان رخصت دیدن کجا
قامت خود رقص و کشیدن کجا
|
|
|
مجموع ۱۲۴۵۰۶ پست فعال در ۱۵۵۷ صفحه |