آس و پاسیِ ایمان
شب بود و قدم و، دوره گرد ،
صوتِ زیبای ویولن
نخ نماییِ عبورمرور
امنیتِ زیبای خیابون
افکارِمن ، ویلون به ویولن
حالِ خوش ام موج میزد ،
به دریای خیابون
رفته بودم ، درحال وهوای ،
غارِتنهاییِ خوبم به بیابون
بندگی و سجده ،
بیابونی ز کم خواهی چه خوب بود
راضی بودنی بی حد
درمحضرِ زیبای خدامون
به این حوالی ، دراین پیرامون ،
درکنارِ سینما دیاموند ،
دوستی فیلم دیده ، درمیانِ فُوجی فیلم دیده
کیفور، قدم نهاد به این ، عرصه ی کِشدارِخیابون
ز غم چیزی نگفتیم ،
فقط از شادی گفتیم
این چه خوب بود که نبود ،
درما اثری ، ز زشتیِ ریامون
هر خباثتی از، این روحِ شناور،
افتاد به سنگفرشِ خیابون ،
لاستیکِ عبورِ چرخِ ماشین ، زانهمه رد شد
چون گوجه فرنگی های خونین ، لِه شد
نعش شان دراین جای تصادف ، جاموند
پُر از نور شد سیما
دیگر اثری نمونده بود ، ز رووهای سیامون
دگر حالِ خوشِ پرسش بود ، ز آشنایان
آخرالامر به هم گفتیم : کیا موند ؟
دوستم گفت : حالِ ایمان را نپرسیدیم و از او نگفتیم
ما اینورِ جوی آب بودیم ، این سوی خیابون
ایمان سوت زنان ، ویلون و آس وپاس
قدم میزد برای خودش آن سوی خیابون
بهمن بیدقی 1401/7/23