نوبت مطب
_ دهانت را باز کن
_ می دانی دکتر،
تمام این تبخال از دق داعش است؟
تو فکر کن
وقتی درد به دکلمه
و ستم به سرود
و خفت به خواب نمی رسد
چه مضیق مرگباری ست !!
آه
به پهلوی چپم دست بکش
دسست بکشششششش دکتر
اینجا موطن قدیسه ای از تبار آب است
که به ویار سیب مبتلا شد
_ تو شیشه می کشی مردک؟
_ شیشه نمی کشم
شیشه ی هرچه شعرست شکسته در چشمانم
اصلا چیزی در گلویم گیر کرده
که نه قی می شود و نه قورت می رود !!
باور دارم که مرا نزاییده اند
بلکه باریده اند
برای همین است گاهی با کلمات تبخیر می شوم
پس لطفا نگو مانا چه شده
که کوهستانها به فتح شانه ات کمر بستند
و کتابها برای خواندن نگاهت صف کشیدند
یا فیلمها برای دیدن دلت ؟؟
آه بگذریم دکتر
هنوز بوی شیر می آید از دهان زنی که
مرا با انگشت سبابه اش دار زد:
پس از انقراض انسان
نوبت سکوت شاعران است ...
-بداهه ای بگو تا بشنوم
_ شما اهل دانش هستید مگر نه؟
پس چرا کسی نمی پرسد دو مار شانه ی ضحاک
مغز سر چند هزار شفیره را در پیاله کردند
که کنون جهان از پوپک و پروانه خالی ست ؟؟
اهل بداهه نیستم
اما این قبیله ی عاصی نمی دانند
روزی همین گونه ی ترک خورده
که کنون کویر قحط است،
شط پر آشوب اشک مردی بود که دریا
به گرد گریه اش نمی رسید.
می دانی
همیشه حسرت یوسف بود در نگاه نمور زلیخا
وگرنه، تمام هرزه های مصر هم
سر انگشتشان در بزنگاه هوس بریده شد
اهل بداهه نیستم
اما چراغ چشم زنی روشن که می شد
شاعرانه شب را فراموش می کردم
توفانکی از سوی کلمات می آمد
بافه های خیالم را باد می برد ...
_ و این خود بداهه ی بی غایتی ست !!
_ نه دکتر
پرخاش و پرسش است
که در هر سروده ام ماسیده است
من یادگار یخساران پیش از خورشیدم
اهل بداهه نبودم به خدا
اما تو بگو
دیدن بدر کامل در بادیه زیباتر است
یا تماشای منیژه از پنجره ی چاه ؟؟
حالا هر کجای این خواب خواستید
خیمه بزنید
ما که خیری از زن و زیتون ندیدیم
و آن دو سه بوسه ی بی هنگام هم
شط شیرین رویایی بود
که از نمکزار زندگی ام گذشت
باور کن دکتر
وقتی از عشق سخن می گویند
از سادگی سروده های مانا خجالت می کشم
عشق ، نه آبی بود که تن ترانه ام را بشوید
نه نانی که بر سفره ی ویارم بگذارم
به یاد نگاهش که می افتم
خدا را در خامی خیال گم می کنم
شیشه نمی کشم از قرار
شیشه ی عمر کبوتری اما
در دلم می شکند هر شب !!
_ از بیماری ات بگو
_ راستش به مرحله ای رسیده ام
که شبها با چشم باز کابوس می بینم
و برای آنکه سرم بر دار مصیبت درد نکند
روزی ده حبه ستاره ی خاموش را
با موج اقیانوس می خورم
گاهی فکر می کنم
یکی که نامش را نمی دانم،
مرا وقتی جنین بوده ام
شلاق زده که شاعر شو !!
وگرنه نمی گذاریم
از دانه ی صدفی که در تبسم کودکان است،
به کشف خورشید برسی !
آه دکتر
راستی شنیده ام پیش از من،
ابلهان بسیاری به هوای بوسیدن ماه
به تشت آب سفر کرده اند
شنیده ام پیش از شعر مانا
عشق در انحصار موبدان معبد مبادا بوده است
و مردی که احتمالا از تخمه ی ترنم بود
روزی به معشوقه اش گفت :
" حس می کنم چیزی در نگاه توست
که روزی راز مرا به دریا خواهد گفت "
نخند دکتر
هنوز هم حس می کنم،
بین تاک و ترانه حکایتی ست
وگرنه از شعر من و چشمان او
کسی سراغ شراب شیراز نمی گرفت
تو خود را نگاه نکن
که دامنت از این دریا خیس نشد
من پیش از آنکه به نطفه برسم
قرون بسیاری همراز باران بوده ام .....
آه
حديث دشنه و خون خسته ام کرد دکتر
از زن و زیتون بگو
این زمستان آبستن بهاری دیگر است.
_ آقای مانا لطفا نفس عمیق...
_دست از گریبانم بردار شیث بی شباهت
که این خانه ی خشتی
خونبهای هابیل نخواهد شد
دوشیزه ای عور بودم
در لفافه ی ذکر ذکریا
تو آمدی و من از نسیم بامدادان
باردار فرزندی شدم
که خونش، شراب شام واپسین انسان شد
می دانی دکتر
جهانی که این جانیان از جانش دوست تر داشتند
با تمام کوههای طلا و رود الماسش
با تمام بوسه و بغلهای آهسته اش
با تمام رقص موج و سمفونی بادش
به یک کلمه از شعر مانا نمی ارزید
چه سود در طالعم نوشتند،
خورشید هزار کهکشان خاموش باشم
اما دلم گرفتار زنی باشد
که چشمانش تاکستان تخیل بود !!
من که کاری نکردم
هوای حوا ، آدمم کرد ...
_ مانای عزیز: توضیح دقیق تر بده
بدانم مشکل چیست
_ باورت نمی شود دکتر
جنين نارس روسپیان بسیاری بوده ام در بانکوک
که دور از چشم خدا، سقطم کردند
گوشه ی تاریکی از همین شعر
مزار مردگان ناکازاکی ست
بلوچی در بزنگاه هر واژه ام
از تشنگی تلف می شود
پیشمرگی در راهراه پیراهنم
تیرباران !!
و مفتیانی در معبد مغزم نشسته اند
به تحریم ترانه و تنباکو
_ اراجيف نباف مانا
تو فقط مردی هستی
که کمی تا قسمتی، هوای واژه ات ابری ست
و روی ریه های خیالت
ریزگرد هزار هامون بی هاجر
علاج می خواهی ؟
به خورشید نیندیش
شب از تاریکی و تردید، آبستن است !!
تو فکر می کنی،
اگر کرباس تاریکی پاره کنی،
خفاشان به خونخواهی شب،
شعرت را مثله نخواهند کرد؟
باور کن
تاریخ، گورستان اطلسی هاست و دین،
دیناری در کیسه ی شیاد !
تو اما چه تنهایی !!
انگار از صفحه ی تقدیر گم شده
و رادارها
سقوطت را رصد می کنند بر سینه ی هیچ
مگر گلاله ات به گلاب گریه تعمید کند،
که این تاکستان تشنه
شراب طهور هیچ ابریقی نخواهد شد.
تو باید تکلیف تاریک این شعر را
با واژه ها روشن کنی
ساعت از صفر و بهار از بوسه گذشته است....
_ آه دکتر
نبضم اینجا میان دست تو می تپد
یا سنگری در سارایوو ؟؟ نمی دانم ....
نمی دانم و هنوز این هنگ خسته از جنگ
غریق اشک کودکان کوبانی ست
بچکان ماشه را لعنتی !!!
من سوگوار آن سرباز بی پوتینم
در کوههای بازی دراز
و درین کافه ی بوسه و لاس
آرام و قرارم نیست
_ شاعری یا شیشه می کشی؟
_ می دانی دکتر
اصلا مرض واگیری ست شعر
به خواب هر زنی که می روی،
بالشش، گاوخونی گریه می شود
شیشه نکشیدم اما
تصویر ناتمام ماه
در برکه ی چشم آن دختر افغان را یادم هست
تا صبح چنان شاعرم کرد
که با دود سیگار
نام خدایان قریش را در هوا می نوشتم.
_دهانت را باز کن،
این اراجیف که می بافی نانت را آجر می کنند
_ آه گوش کن
پچ پچی انگار از ته این غار می شنوم
من به این تخم کفتر و تار سوری مشکوکم
عمرو عاص !!
گلوی هبل زخمی ست
و جگر این مرد هاشمی: داروی هزار درد ناسور
_دهانت را باز کن ... لدفا
_آه دکتر
اینقدر خار در چشم من است
که در بادیه های بی هاجر نیست
و جهل این جماعت که
گناه مرا بر طبل ستاره می کوبند
استخوانی ست در گلوی این شعر
مرا چه فرض کرده ای دکتر ؟؟؟
داغی تنم از هرم هیروشیماست
نم گونه هایم، از اثر سیل معمولان
به این میز و منشی چه می نازی
من صدای پیامبری هستم
که دستش را به بیعت شکسته اند
تبرم کو ؟؟
هر لحظه نمرود نابکاری
مرا به آتش پرتاب می کند
سواد و سودای زنی بودم در زنده رود
که هرشب در شعرم به چله می نشست
و چشمش از سرمه ی حلاج سیاه شد !!!
_ لطفااااااا مریض بعدی....
...
سنندج دهم اردیبهشت 98
بسیار زیبا و دلنشین بود
موفق باشید