به رسم ادب هر شب اینجا برایت
کماکان کمی ، شعر تر می نویسم
هنوز آن شب سرد و برفی نرفته؛
کنار از دلِ خاطرات نَفیسم......
کمی شعله را بیشتر می کنم تا ؛
ببینم که چشمان آرامت آن شب
مرا بی صدا تا دل زندگی برد
دلم باز بی تاب رویت شد از تب
تمام وجودت مرا تازه می کرد
سرم با دلم غرق این گفتگو بود
چرا آمده این همه راه را ، او !....
نشستن کنارت به دل آرزو بود
تو سرمای دی را به جانت خریدی
برای فقط لحظه ای دیدن من
هنوزم نمی دانم آن شب تو بودی؟
و یا یک دلِ رانده از مسلخ تن
نگاهم به چشمانت افتاد و گویی
که دستت دو دستِ مرا لمس میکرد
به روی لبت رفت سیگار و آتش
به کلّ وجودم زدی آتش ای مرد!
شبی سرد و برفی و لمس خیالت
من از آن تراس و تو لب را به دندان
اشاره نمودی که سرد است اینجا
نلرزد تنِ تو ، عروس زمستان !
دلم گرم از آتش و هُرم قلبت
بخار از دهان پشت آن کامِ سیگار
نگاهت پر از حرف و میخِ نگاهم
مرا کشت آن شب نگاهت به تکرار !
تپش های قلبم مرا داغ می کرد
مگر در تنور نگاهت چه دیدم
که از پشت گوشی زمان خواب میرفت؛
شبت را به حرف و درازا کشیدم
از آن ارتفاع و از آن فاصله تا ؛
نفس های ما ، سینه سینه نفس بود
دو چشمان تو آیه ی استجابت
پر از واژگانی به دور از هوس بود
به اِصرار برقِ نگاهت خودم را ؛
کشیدم عقب از تنِ سردِ ایوان
همان شب زدی ریشه در تار و پودم
همان شب شدی شاهدِ مرگ این جان
تو در قلب کوچه وَ من پشت شیشه
در آن برفِ یکرنگ و آرام و زیبا
که هر دانه اش سهم رویای من بود
کشیدم به سمتِ تو پای تمنّا
دو چشمان روشن پر از حرف ها بود
نجیب و پر از التهابی که میداد؛
امیدی عجین با هزار استعاره
و قلبم از این فاصله داشت فریاد
تو با پای خود آمدی تا ببینی؛
کسی را که با دردهایت عجین است
شنیدی تو هم دردهای دلش را
و عشقی که از سمت تو در کمین است
رسیدی به اوج پرستش نشستی ؛
تو از عشق گفتی و من در تو مُردم
من از بی کسی ها و تنهاییِ خود
تو کوهی شدی من غمت باز خوردم
تو با کاسه ی صبرِ من سر کشیدی
هر آنچه مرا از تو میداد آزار
تو بودی و بودم ، نبودی و بودم
تو رفتی و ماندم وَ مُردم چه بسیار
من از وصل گفتم تو ترسیده بودی
دل از تو نکندم ، تو پایت بریدی !
هنوز از تو خواهم نوشت از سکوتم
تو اما به آنچه نباید رسیدی
که بودی غریبه؟ که دیوانه کردی
مرا با همه غربت بی حسابم
گرفتی و سوزاندی احساس پاکم
مگر من چه کردم که این شد جوابم
زمان کاش آن شب همان لحظه می ماند
همان لحظه ی بی قرار بهشتی
و آن برف زیبا نیامد پس از آن
تو از "پونه" رنگ و لعابش گرفتی
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─