شرابی دارم و پیمانه در دست
بریزم پیک به پیک یارب شوم مست
ز هر فکری درآیم بی کم وکاست
شوم رسوای رسوا تا زنم ساز
سخن لخت و برهنه بازگویم
همانگونه پسندی راست گویم
در این شهر خراب حال خرابم
بپرسم از تو ای یارب چه خواهم؟
مگر نیافریدی من و این دهر
اینهمه زحمت کشیدی بهر این شهر
به افلاک بر ستون ها ایستاده
ز کاهان میکشد هر شیرابه
پر از انجم کردی آسمان را
که اینک من نترسم در شب تار!
چراغی باشد وچشمم به بالا
کمی سر به هوا شوم یا هوالله
مرا اینگونه میخواستی خدایا
تو آن بالا من این پایین جفا را
بزار یا من بیایم آن بالا
یا اینکه تو کمی افتاده تر باش؟!
فرکانس است به جو نازنینت
هر آنچه مینویسم برگشت پذیر است
به هر مصراع لبخندت ببینم
به آیینه قسم من نکته بینم
نه دوزخ ترسم و نه از تو ای جان
که جز تو من ندارم لطف الله
شراب سرزمینم بوده انگور
تو ای جنت بگو باغت کجا بود؟!
اگر من لحظهای بی یار باشم
تو را سودی نباشد باغ انگور
ز آن مستی برفتم من از هوش
فرشته آمد و بگرفت ز من گوش
مرا میبرد سر خم شرابی
بگفت باز کن ببین در آن چه دانی
همین که باز کردم من درش را
بدیدم در خم عکس خویشتن را
بفهمیدم که منصور این را دیده
که فریاد اناالحقش رسیده
فرشته گفت کمی از این شراب را
بنوش زود بیار پیمانه ات را
قدح را در شراب بردم که ناگه
عکس اینجانب محو شد در دم
شراب ناب و شیرین و گوارا
که هر جرعه کند کرامات بسیار
نه آن دوز و کلک که ما شنیدیم
که شیطان لعین را پاک باز دیدیم
به جان مادرم الله شرابی
انگوری، خاکی، حالی خرابی
تو پیمانه به دست راه میری
به هر کوی میرسی دستی بگیری
جالب و زیبا بود