شنبه ۹ فروردين
اشعار دفتر شعرِ دکلمه و نثرها شاعر سید محمد حسین دریاباری
|
|
دگر نه حالی مانده
و نه احوالی برای نوشتن
|
|
|
|
|
بی سبب نیست که صدای ناقوس هستی
مرا صدا میکند
|
|
|
|
|
در دوزخ تنهایی
با نغمه ی شیدایی
|
|
|
|
|
ما...
همان پایان قصه ی تلخ پاییزیم....
که همیشه....
به حکم تنهایی و رنج....
عصرهای جمعه را....
|
|
|
|
|
آمد و شد روز را می بینم
رهگذران نیمه راه را
|
|
|
|
|
گاهی می اندیشم به دوردست ها
به سرکردن با آسمان غروب پر از مه
|
|
|
|
|
اما چشم باز کردم
هر چه دیدم رفتن بود
|
|
|
|
|
بازگشتم
بعد از وقفه ای چند ماهه
|
|
|
|
|
دوباره بازمیگردم به خویشتن
|
|
|
|
|
می نویسم از کیهان....
که زیباترین منشا الهام است....
|
|
|
|
|
گم میشوم در نگاه تو
تا شاید پیدا شوم در خود
|
|
|
|
|
بی صدایم و سکوت قصه ی بودن من است
|
|
|
|
|
می نویسم از تنهایی که زیباترین نغمه هستی است
می نویسم از رهایی که والاترین زمزمه ی حیات است
|
|
|
|
|
عطر سپیدی بی روح حیات
در کالبد زندگی می دمد
|
|
|
|
|
خدانگهدار دلتنگی های بی امان غروب.....
خدانگهدار فراق بی پایان جمعه ها....
|
|
|
|
|
باز نوا...
باز نغمه....
باز صدای پای باد....
|
|
|