گم میشوم در نگاه تو
تا شاید پیدا شوم در خود
این دستان توست
که رنج تنهایی را تسکین می دهد
و نگاه پر از مهر توست
که مرا به میهمانی یک شب بارانی
دعوت میدهد
و این تبسم های توست
که مرا به تماشای طلوع پر از لبخند خورشید
میهمان می کند
آری
تو همان زمزمه زیبای بهاری
که مرهمی باشی
بر سرمای بی باک و پر از درد زمستان
و من
در انتظار چشمان پر از بداهه تو
تا به قیامت
شب را به سحر میرسانم
و به یاد لبخندهایت
سروده پاییز را با حال بهاری میخوانم
آری
تو مرهم غروب جمعه های من بودی
و من با اندوه
کوچه به کوچه شهر را در پی ات
به جستجو مشغول میشدم
تو نبودی و من
خیره به پنجره در تنهایی خود
به یاد نگاهت میسرودم
و تو رفتی و تو رفتی و تو رفتی
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
بسیار زیبا و پر احساس بود