يکشنبه ۹ ارديبهشت
|
|
هر که را دید به هوش آمده است
|
|
|
|
|
مارا چ به آزادی ، وقتی قفست دنیاست
|
|
|
|
|
از قبیله عشقم پی معشوقه بگیرم
سر جام
|
|
|
|
|
شما ای هنرمندان خوب و شاد !
|
|
|
|
|
حرفِ حقّم ، از قلم بی اختیار افتاده ام ..
|
|
|
|
|
منتظرم و آمده ام سر قرار که بیایی....
|
|
|
|
|
کم کم غروب میرسد از راه و باز هم ، آید صدای ناله و صد آه و باز هم ، در پشت ابر های مصیبت نهان شدست ،
|
|
|
|
|
همسان یک درخت در شب پاییز
بر برگ های زرد خودم گریه می کنم
|
|
|
|
|
چشم هایش
تمام زخم هایش را
در نگاهم
قلمه زد...
|
|
|
|
|
می روم من
همین قدر کوتاه،همین قدر رسا
مقصدم؟نپرس که خودم نمیدانم تا کجا
تا از این شهر حسود دور ش
|
|
|
|
|
آنـجـا کـه سـکـوت ، رقّـاص لـبـهـاســت !
آهــنـگ و ســرود رقــص بـیســاز گــردد
|
|
|
|
|
کنار این همه اندوههای در دلش پنهان
یقینا اشرفِ مخلوقها این نسل انسان نیست
|
|
|
|
|
هوای گریه دارد
آسمان
سر زا رفته
بارانش
|
|
|
|
|
مدام می تراود از ذهنم، رؤیای دل انگیز آزادی...
|
|
|
|
|
ذهن دریچه ای برای لمس زندگی است
و چه بسا زندگی واقعی آن چیزی است که به آن می اندیشیم..
|
|
|
|
|
حیرت ای بُت صورتت بینم که لالم می کند
خالِ تو بیند کسی صورت خیالم می کند
|
|
|
|
|
حتی به باد اگر همه دار و ندار داد
|
|
|
|
|
آفتاب ما به زیر ابر ها افتاده است
نامه ای تقدیر بر دست بلا افتاده است
دفتر گلزار را روزی که بلبل
|
|
|
|
|
با داغِ عِشقت باز امشب غرقِ دردم
|
|
|
|
|
به وحشت بار سکوت شب سپیده پیرهن خونی/تو را زیستم ،به آزادی ،تنت خو کرده سیستانم
|
|
|
|
|
ز حد بگذشت مشتاقی، به جام بادهی باقی
|
|
|
|
|
گفتم که تمام خواهشم ماندن توست
|
|
|
|
|
دُر دانه ها
می رقصند در باد..
|
|
|
|
|
نشان از دلبری دلبرتو داری☘️
دلم را برده ای در بر تو داری☘️
چه لبخندی؛چه خال دل نشینی☘️
برایم رنگ
|
|
|
|
|
به صنوبرِ...
جلویِ خانه تان...
گفتم قصهٔ خودمُ خودت را
|
|
|
|
|
میراث بلند و نقش عالی هنر است ...
|
|
|
|
|
زرنج دوریت جانا به دل فریادم آمد
م ه ه ف . . ر . . ...م .... ر. ...م . مد
|
|
|
|
|
من غرب رویت ای گل، روز و شبم به کام است
|
|
|
|
|
بینِ اون ساحلِ قشنگ ،
برای دیدنِ غروب در اون افق
قلبم نشست روو ماسه ها
|
|
|
|
|
راهم شده بیراهه و چاهم شده وافر ، دینم شده بی دینی و قلبم شده کافر ، از درد همین بس، نفس آید به شمار
|
|
|
|
|
در کوچه های واژگان دنبال مفهوم تو ام
آمد به سر این واژگان اما کجا مفهوم تو؟...
|
|
|
|
|
من به گوشم ، که صدای ز تو ادراک کنم
|
|
|
|
|
مرا یاد تو آرام نهان است
جهانی در میان این جهان است
کسی از عشق تو محروم باشد
درون قصر هم بی خانما
|
|
|
|
|
شب شکست و شراب شد تمام....
|
|
|
|
|
جوانیم مجردیم فرزندی نداریم.......
|
|
|
|
|
کی شود این تن غمباره
گیسوی سحر ناز کند
زلف شب دیده پنهان کند
|
|
|
|
|
بیاید یوسفِ زهرا جهان این سان نمی ماند
غم و رنج و محن بر عالمِ احزان نمی ماند
|
|
|
|
|
تو را گاهی بهانه می کند دل
|
|
|
|
|
دراین عبور بی مسیر
نهاده دفتر نَفیر
|
|
|
|
|
بی محابا مو پریشان کرده ای بر شانه هایت،بیصدا
|
|
|
|
|
حک شده
بر پیشانی ام
خاطره ای دور
|
|
|
|
|
گورستانی چشم براه یک تابوت ...
|
|
|
|
|
🌿شادمان ساز چو این وقت دوان می گذرد🌿
🌿قدر هر لحظه بدان چونکه زمان می گذرد🌿
|
|
|
|
|
شمعهای مهمانی
آرام آرام حضور خود را
برای معاشقهی پنهانی ما کم میکردند
|
|
|
|
|
غمت سهم ماست و دلت پیش اوست
|
|
|
|
|
در مورد بهار و این که شاید هر بهاری که می بینیم آخرین بهار زندگی مان باشد....
|
|
|
|
|
در این کرانه، میوهٔ ادراک، نارس است
هر ناکسِ نخاله، گمان می کند کس است
ناموس تاک و شاخهٔ گیلاس و ب
|
|
|
|
|
فردا را دوست دارم
امروز را، عاشقانه عاشقم
|
|
|
|
|
آنکه اندوه زمان در بیشه ی سر می کشید..
|
|
|
|
|
گفتم از روزنه عشق بیا گفتی نه
|
|
|
|
|
به دیدار روی تو بی طاقتم
دریغا و دردا که بی طاعتم
ز اعمال زشتم فغان می کنم
چنان ضجّه ها در نهان
|
|
|
|
|
دریای من غرقم کن !
خسته شدم از مُردن
|
|
|
|
|
سر از سودا برون آرو جهان را جور دیگر بین
|
|
|
|
|
بر بساط جا مانده ی لاشه ی رویایمان
|
|
|
|
|
از کدامین شهد گل آورده ای کندوی خویش؟
|
|
|
|
|
تو اگر فال منی ، من اگر مال تو ام ، پس چرا نقش تو در فنجانم ، این همه کم رنگ است
|
|
|
|
|
دلبسته ام کردی
وقت رفتن
سایه ام تورا
در آغوش گرفت
وَ مرا ترک کرد.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
دل شکستی سینه را نشکن دگر
از عشقم بریدم عهد را نشکن دگر
در پرطو خورشید بودم همه روز
پروان
|
|
|
|
|
باران که بارید
در کوچه بودم
بدون چتر
من دلداده بودم
به باران بی وقفه
به صدای دلنوازش بر سنگ فرش
|
|
|
|
|
چرا بعضی انسانها اینقدر سنگ دل هستند که انسانهای دیگر را به زحمت می اندازند
|
|
|
|
|
هزاران روز فدای آن شب سرد...
|
|
|
|
|
گاهی نمیدانم که خوابم یا که بیدارم
از زندگی از مردمان از خویش بیزارم
|
|
|
|
|
عارف مثل قزوینی ، عاشق مثل میرزاده
وحشی ترم از بافقی ، یک شاخه ی افتاده
|
|
|
|
|
چه زیبا می شود وقتی، جهان را خوب معنا کرد
به قطره بودن دلخوش بود، زمین را محو دریا کرد
|
|
|
|
|
آنان که با لطافت عشق آشنا شدند
در این جهان ز خوی بهیمی رها شدند
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۲۵ پست فعال در ۱۵۴۷ صفحه |