ما را چه به آزادی ، وقتی قفست دنیاست
وقتی سر یک دانه ،گندم همه جا دعواست
جهل آمد و کتمان شد فرهنگِ هزاران سال
تاریخ نگـاری نو ، در حرف و اگر امّاست
تزویر و دروغ از کی ، در مکتب مـا آمد ؟!
هر وعده به ما دادن ، هنگام عمل حاشاست
یک حضرتِ عبّاسی ، دادند به خوردِ ما
فکرش نرسید احمق دمبِ قدقدش پیداست
یک دست به جیب ما دست دگرش کیسه
از رو نرود طرّار ، هر چند که او رسواست
فریــاد بر آوردیم ! ، آشــوب حساب آمد
وقتی که بخوابد عدل ، حق هم همه جا تنهاست
در وادی عشق و خون ، آلاله پریشان شد
هم وامق و هم مجنون ،بی لیلی و بی عَذراست
میمون به طلا رقصان ! ، بیچاره به قرصی نان
او کاخ بغل کرده ! ، این جا به دل صحراست
در حسرت یک لبخند صد بار زمین خوردیم
از بخت بد ما هم ! ، این موردمان رویاست
در بسترِ سختی ها ، غرقیم همه سـاله
آبی که زِ سر رد شد ، اندازهِ یک دریاست
یک عمر دویدیم و ، یک لحظه نیاسودیم
بیداد از این نکبت این زندگی بی معناست
" ای بر پدرت دنیـا ، آهسته چهـا کردی "
با دست خودت ما را کشتی و لشَت اینجاست
افسانه_احمدی_پونه