پنجشنبه ۸ آذر
اشعار دفتر شعرِ برای دل خود..... شاعر محمدرضا صدقی
|
|
جوانیم مجردیم فرزندی نداریم.......
|
|
|
|
|
نمی توان برایت بنویسم.......
|
|
|
|
|
زندگیت فدای آیندم شد........
|
|
|
|
|
چرا دنیات برای ما نداشت هیچی
|
|
|
|
|
وقتی می آید برای یکی......
|
|
|
|
|
صبر می گویند بکن قسمت تو دیگر چیست
|
|
|
|
|
بچه بودم گریه میکردم همیشه
|
|
|
|
|
به نام مردی که شده شرمنده
|
|
|
|
|
هیچ جوره دیگه درست نمی شه
|
|
|
|
|
مِی خواران را رازیست هر یک هر دم میخورند
آن یکی با یار شرابُ یکی هم مویز انگور میخور
آن یکی در شاد
|
|
|
|
|
آه از ما که جوانی نکردیم
سوختیم درخود ما شادی نکردیم
ما نفهمیدیم چگونه و چرا
رسیدیم به این سن
|
|
|
|
|
چه زیبا و قشنگ است عضو دادن
به وقت رفتنت اُمید دادن
که جان دهی شود زندگی احیا
که از خود بگذری ع
|
|
|
|
|
طلوع می کند خورشید دوباره
طلوعی که دیگر خوشی نداره
با هر بار این طلوع کردن و نورش
باز هم غم توی س
|
|
|
|
|
قصه غمگین این روزهای من
قصه تلخیست که داند دل من
من به تنهایی خویش آغشته ام
من محبت کرده ام و باخ
|
|
|
|
|
از آن روزی شنیدم لیلی مجنون
دوتا عاشق دیوانه ی مدهوش
شنیدم عشق فقط تو قصه ها هست
ندیدم جایی عشق،
|
|
|
|
|
اشک هایی که شبانه راهیست......
|
|
|