پنجشنبه ۸ آذر
|
آخرین اشعار ناب محمدرضا صدقی
|
طلوع می کند خورشید دوباره
طلوعی که دیگر خوشی نداره
با هر بار این طلوع کردن و نورش
باز هم غم توی سینه ماندگاره
چی میشد اگه باز طلوع نمی شد
چی میشد اگه شب تموم نمی شد
دل من این طلوع را دوست ندارد
دلم میخواد که شب پایان نیابد
که وقتی شب شد و همه بخوابن
که من بیدار نشم چون جان ندارم
دیگر صبح و طلوع را من نبینم
تمام غم ها از این دل بچینم
|
|
نقدها و نظرات
|
درود استاد عزیز 🌹 بله حرف شما کاملا متین ولی خب چون من چند ماهی هست شبها تا صبح بیدارم و از طلوع آفتاب میخوابم به همین علت هم این شعر رو نوشتم البته من این شعرها رو چند ماه پیش برای دل خودم نوشتم و دوست داشتم اینجا به اشتراک بزارم و از شما دوستان و اساتید بزرگ درس های زیادی یاد بگیرم بلعکس این شعر هم نوشتم که از شبها ناراضی ام به همین علتی که گفتین شبها فکرو خیالات میاد سراغ ادم
خیلی خیلی از شما سپاس گذارم من دقیقا فهمیدم چی گفتین 😃🌹🌹🌹 | |
|
درود استاد مهدی پور شب بیداری ها بلعکس بخاطر بیکار شدنم هستش چند ماهی هست بیکار شدم و توی همین شبها شروع کردم به نوشتن از بس که شبها خواب نمیرم تا کمتر فکر و خیال کنم متاسفانه نه درس خوندن کمکم کرد نه این همه سال کار کردن حقیقت این روزهاست دیگه استاد پارتی نداشتم کار خوب گیرم بیاد چون اینو به وضوح با چشمانم دیدم و لمس کردم
ممنونم از شما 🌹🌹🌹 | |
|
درود بانو اهنگران
آه از این سپیدی بانو قلبا نوشتم که دیگر صبح و طلوع را من نبینم و اگر بگویم این آرزوی چندساله من هسته شاید باور نکنید
دیگه همچی تمام بشه واسه همیشه
از شما ممنونم بانو 🌹🌹 | |
|
درود و سپاسگزارم استاد 🌹🌹 | |
|
درود ممنونم جناب آزادبخت 🌹🌹 | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درودبرشما
به نظرمن شب مظهرسیاهی وتاریک وخورشید مظهرروشنایی
به همین خاطرم طلوع قشنگه وموندن درشب بدترازتحمل طلوع غمهاست چون روزآدم خودشو مشغول کارمیکنه کمترفکروخیال میکنه وغم فراموش میشه اما شبا ازبیکاری آدم بیشتریادغماش میفته ولی احساس شمابرعکسه وشما روزودوست ندارین
دریک صورت شبابهتره ازروز اونم اینکه آدم شبو تخت بتونه بخوابه که برای آدم غمگین روزوشب غمباره به نظرم و خواب هم نداره
خودم نفهمیدم چی گفتم
موفق باشید