يکشنبه ۲۷ خرداد
|
|
ای پرنده مهاجر به کجا می روی اکنون
ازچه چیزی می گریزی به کجا چنین شتابان
|
|
|
|
|
بجز هنر که همه تاج آفرینش اوست
حسیر منزلت و تاج خسروان نخورم
|
|
|
|
|
زمزمه پرندگان زیباست
شادی در بین آنهاست
|
|
|
|
|
وسط مهلکه و دود فراموشم کرد
آنکه معشوقه ی من بود فراموشم کرد
آنکه از شعر فقط قافیه را می فهمید
در
|
|
|
|
|
زندگی قصه یک عمر جفاست
زندگی صحبت یک عمر بقاست
|
|
|
|
|
چرا این گونه سوت و کور و سردی ؟
سراپا مملو از احساس دردی ؟
|
|
|
|
|
تا اطلاعِ ثانوی، مردن برای تو دگر در مصلحت نیست
|
|
|
|
|
به مناسبت سالگشت ولادت بانو حضرت معصومه سلاماللهعلیها
|
|
|
|
|
باز این فاصله و یک دل تنگ ...
|
|
|
|
|
افتاده بر خاک ...
بر خاک افتاده بود ...
بیهوش و زخمی ...
مردی که اهل ویتن دورف نبود ...
|
|
|
|
|
خنده های تو شدیدا به دلم میچسبد
مثـلِ بـاریدنِ بـاران ، وسطِ تـابستان
|
|
|
|
|
همـه جـا، نـامِ تُرا بُردم وخود،نـام گرفتــــم...........
|
|
|
|
|
من از اکسیژنِ یاد تو
سرسبزم...
|
|
|
|
|
باید از عشقت گریزم چاره ای دیگر کنم
|
|
|
|
|
هرچهمیگویمقلمرابشکنمشعرینگویم
|
|
|
|
|
گریزان ز دستی گلی بهر چیدن ......
|
|
|
|
|
ای دل چه میخواهی تو از جانم
|
|
|
|
|
خدایا٬ دنیا نباشد برزخ.......
|
|
|
|
|
گورستانی چند سخت
خنده هایی ولگرد
چند درختان چنار
آدمایی شبگرد
نورکی کم سو بسان پاییز
هروله ها
|
|
|
|
|
شعر 83 از کتاب «درخت وهم» سروده ی « فرشید خیرآبادی »
چه خیالی ، چه خیالی ، چه خیال
وَ خدا را و
|
|
|
|
|
شرممان است بگوییم که ما انسانیم .
|
|
|
|
|
پروژه ی کاذب طویل المدت
ظلم فرزند آدم به آدم
کلید خورد .
|
|
|
|
|
روح مغناطیسی من
روی امواج هجوم می برد
و سامانه خورشیدی من
پایتخت آسمان می شود
|
|
|
|
|
امشب دل وجانم سراسر درد دارد
آری برادر زخم بستر درد دارد
تقصیر را بر گردن مشرق نینداز
مغرب بچرخد
|
|
|
|
|
من هم
...در هاله بودم، پذیرای ازدحام
باید نیشتر زد
دو عفّت مجسّم همدست اند !
|
|
|
|
|
بهم بگوکه دلخوری
گلایه هاتوروبکن
برای عشق بینمون
بازم یه آرزوبکن....
|
|
|
|
|
زن فقط از شانه ی مردانه می گفت و نگفت..
چاره ی مردی که روزی گریه خواهد کرد چیست
|
|
|
|
|
کم کم تمام شهر هم رقاص میشد
ویروس پر آوازه ی در انتشارم
|
|
|
|
|
از هر انگشت نگارم هنری می بارد
حبذا خالق هستی چه ثمینی دارد
|
|
|
|
|
چنين گفتا به عشق روزي جواني
زدي ضربه به روح زندگاني
|
|
|
|
|
چه کردی کین چنین آزار دیدم؟
بجای گل ترا چـــون خار دیدم؟
گیتی_رسائی
|
|
|
|
|
من درد شدم
شوریده در هوای عشق
از اندکی که گذشتم
به انبوه نمیرسم
مرگم برای تو شاید تولدی
|
|
|
|
|
من همون گلیا مارکیزوف تو کرملینم
که واسه عشقم به تو جونمم میدم
|
|
|
|
|
هر پلک
روی آشیانه ی نگاه
پر می کشی ...
به پرستویی
به کوچ ؛
هر با ل
روز را همراه دمدمه
|
|
|
|
|
گفت دلیل خیسیه این گونه های سرد چیست.؟
گفتمش خاری بچشمم رفته انگاری و آه نیست
گفت شاید!!ولی چنین غ
|
|
|
|
|
ما هنوز اینجا اسیر گندمیم...
|
|
|
|
|
در این شب ها که برای اغبار فراموش نشدنیست
عطر شب بو های من عطر شب های بی کسیست
|
|
|
|
|
آنگاه که اندیشه تقطیر شود و
روح پالایش
سنگ به جنگ رنگ میرود و..
|
|
|
|
|
دیشب زیر برج مینو
بهشت می فروختند
حراجی بر دستان
خاک آلود
روبه قبله معبود
می چکید دانه
|
|
|
|
|
تقدیم به شهدای گمنام که امروزفضای شهرهارا معطر نموده اند
|
|
|
|
|
«بویِ الرحمن»
آدمیت ، بویِ الرحمن گرفت
نسلِ انسان،سبقت ازشیطان گرفت
|
|
|
|
|
برادرم! سخت؛ مات و مبهوت و نگرانم
اندوهگین و حیران وسردرگریبانم!
زیرا در شهر ما پرندگان یا مرده ان
|
|
|
|
|
جرمِ فرزانگی
غم ناله هایِ این دلِ دیوانه ی من
جاری شده از اُستُنِ حنانه ی من
|
|
|
|
|
چه شد امروز
که تنها ، تنهایند
چه شد که شهر ما آشوب
رخساره ها می گریند
|
|
|
|
|
من شعر خود را روی سنگی که/بر رود ره بندد نمی خوانم
|
|
|
|
|
شعر 52 از کتاب « ناگاه برف باران» سروده ی « فرشید خیرآبادی »
خواب
شیشه
آنطرف تَرک
باران
ن
|
|
|
|
|
یک شب ، غمِ حرامیِّ ما را حلال کن
|
|
|
|
|
ظلمات از پى شيطان رود و ظلم به جايى نبود
|
|
|
|
|
شو ق دیدار تو لبریز از جام وجودم شدم ان عاشق دیوانه که بودم
من تنها غرق در گستره دریا
|
|
|
|
|
دیگر دلم اسیر توهُّم نمیشود
|
|
|
|
|
عزیز مصطفی حسین حبیب کبریا حسین
|
|
|
|
|
هر گل که دویدم طرفش خار شده
این رنج و عذاب و کوششم خوار شده
|
|
|
|
|
رفتی و باور نکردی بی کسم
رفتی و باور نکردی می میرم
|
|
|
|
|
باز بردل یک غمی امروز دیگر آمده
رحلت جانسوز اولاد پیمبر آمده
|
|
|
|
|
بر این حال کویر من
دگر باران نمی بارد
چراغم رو به خاموشی
دو طوفان گریه کم دارد
|
|
|
|
|
آن اشک که از گوشه ی پلک عاشق چکید
حرمت اش از آب زم زم هم بیشتر است
ع...
|
|
|
|
|
علامه ی دهری اگر بی عشق، ناچیزی
|
|
|
|
|
شب،خاطره ایست که هر شب تکرار می شود.
شب ها؛ جانی هست و خیالی نیست.
عشقی هست و نگاری نیست، یادی ه
|
|
|
|
|
دشمن همیشه در کمین است - این داستان گویای مطلب است
|
|
|
|
|
دلتنگ تو بودن زیباست
چرا؟
منو بیاد دهن تنگ تو می اندازد
با دهان تنگت مرا ببوس خوب ترین هدیه خدایی
|
|
|
|
|
انجا
که پر از جراحت بود
وتمنای آب
جفتی پوتین
راه می پیمود
|
|
|
|
|
غروب ... خیل مادران و پسربچه ها را در سکوتی مرگبار می بینی ...
مادران تکیه به دیوار خانه های فکسنی
|
|
|
مجموع ۱۲۴۷۸۷ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه |