يکشنبه ۴ آذر
اشعار دفتر شعرِ بی خط شاعر امیر ابوالفتحی
|
|
«بن بست نیست»
هیچ کوچه ای بن بست نیست
یک طرف کوچه همیشه باز است
|
|
|
|
|
«ماهی آزاد»
ماهی آزاد که باشی
دل به دریا می زنی
|
|
|
|
|
«عاقبت»
عاقبت
از این خانه خاکی
تنی خواهیم زذ
به خاک
|
|
|
|
|
«دل تنگی»
دل تنگی
مانند
نگاه یک ماهی در تنگ است
به دریا
|
|
|
|
|
«فاصله»
گاهی
عشق از من بزرگتر است
|
|
|
|
|
نه دیگر
منتظر فصل رسیدن انگورها هستم
و
نه دیگر
چشمانم بیشه زار توست
غزال
اینجا همه چیز خزان شد
|
|
|
|
|
بیا ای ماه من
کسوف من باش
|
|
|
|
|
در آن روز گرم بهاری که باد می وزید
شکوفه های یاس به زیر پات می خزید
|
|
|
|
|
یه بغزی تو صداته
یه غمی تو چشاته
یه حرفی رو لباته
یه دردی تو نگاته
|
|
|
|
|
من بودم تنهاااا، تنهای تنها
خسته و دل سرد، از همه دنیا
|
|
|
|
|
با یاد خدا
دست ها راباید شست..!
چشم ها را باید شست..!
|
|
|
|
|
پشت دیوار سکوت
گوشها می شنوند...
چشمها می بینند...
لبها، با دهانی بسته ،حرفها می زنند ...
|
|
|
|
|
تنهایی
تنهایی
تنهایی
نقطه آغاز است...
|
|
|
|
|
هنوزم من و تنهایی خونه
توی که ،همۀ دلتنگی مونه
|
|
|
|
|
تنها تر از همیشه
منم بی خاک وریشه
|
|
|
|
|
زمان
مانند غربالی می ماند
|
|
|
|
|
یاد تو همیشه همراه منه
تو نباشی زندگی زندون منه
|
|
|
|
|
توی این شهر پراز حادثه ها
من به دنبال کسی می گردم
|
|
|
|
|
دل من ،از اول، که آگاه نبود
خام بود،بچه بود،پخته نبود
|
|
|
|
|
من از اشک، چشمانم
شده دریایِ طوفانی
|
|
|
|
|
ای پرنده مهاجر به کجا می روی اکنون
ازچه چیزی می گریزی به کجا چنین شتابان
|
|
|
|
|
تویِ ذهن خیس بارون، من و تو، خیابون
قدم زدیم چه زیبا ، زیر نَم نَم بارون
|
|
|
|
|
من دلباخته ساده ، به تو صادقانه گفتم
حرفی که توی دلم بود، به تو عاشقانه گفتم
حرفامو شنیدی اما،
|
|
|
|
|
می تونی از قفس رها شی
مثل پرندها شی
می تونی پر بگیری
در اوج زنده باشی
|
|
|
|
|
جاده ای هست دراز
این سرش هست به سوی آبادی
آن سرش هست به سوی شهری
جاده ای هست دراز
|
|
|
|
|
در زیر نور آفتاب، شاخه گل سرخی چشم نوازی می کند
|
|
|
|
|
عشق بار گرانیست ، به منزل نرسد ای دوست
|
|
|
|
|
من و تو،تو و من، به هم محتاجیم
من و تو ،تو ومن،مثل کوه های بلند که به آسمان می رسند
|
|
|