چهارشنبه ۱۷ بهمن
اشعار دفتر شعرِ موج خیال شاعر صحبت پارکی ( صُبی )
|
|
باد پاییزی
وزید
آشفته کرد...
|
|
|
|
|
زاغچه ی ذهن من از
اول شب قار می زد....
|
|
|
|
|
براستی
اگر
تقدیر ذهن و عین
یکسان است
فاعل فعل خاموشی کیست؟.
|
|
|
|
|
هر چه
چخماق بر دل زدم
جرقه ای حاصل نشد
|
|
|
|
|
سایه ی سبز علف...
***
ای سرا پا
همه درمعبد جان
نبض عشق
نغمه ای
از زمزمه ها ی سحری
|
|
|
|
|
کدام سوی پنجره
ایستاده ای
--
ای !
آیات نایاب سوره ی مهر
ای !
ناب ترین نا آشنا
|
|
|
|
|
یکی بیاد
به من بگه
چنتا
چراغ خونه...
|
|
|
|
|
در عصر معلولیت های بی علت
بین هیجان و هراس
با هنجاری سترون
خود شیفتگیِ سایه های سنگی
موجب شد
|
|
|
|
|
با سکوتی چند لایه
و چشمانی وق زده
چراغ را خواب کرد....
|
|
|
|
|
یلدا یعنی :
بشارت اورمزد براهرهیمن و روشنی بر تاریکی
یلدا بر همگان مبارک
|
|
|
|
|
ای
شایبه ی عشق
در استیناف خیال....
|
|
|
|
|
با نگاهی
به دنیا
از آنسوی علت ها...
|
|
|
|
|
شامگاه پاییز
شیروانی زنگ زده
پرواز پرستوها...
|
|
|
|
|
رهزن ایمان کیست
چشم بدخشان تو...
|
|
|
|
|
از خاکش عطر عشق بر می خواست
|
|
|
|
|
الهی!
از بود خود به فریادم
|
|
|
|
|
آشوب شبنم
بر پیشانی یک شورشی
|
|
|
|
|
خنده می لرزد به لب هایم...
|
|
|
|
|
در هیاهوی سکوت !
فرا تر از
کجای داستان
|
|
|
|
|
نادرویش
........
تنم از دیو افسانه
نمی لرزد
|
|
|
|
|
خانم!
شیرین که باشی
کوه فرهاد را از جا نمی کند
|
|
|
|
|
مکثی سقط شده
از هستی
پیش چشم خیال...
|
|
|
|
|
هر بامداد
به بیداریم
عاشقانه لبخند می زد...
|
|
|
|
|
گلی از طایفه ی شمعدانی
می زند
شیشه به رگ...
|
|
|
|
|
تنهایی ٬ یعنی
اعتراف به زیبایی...
|
|
|
|
|
نیمه ی گمشده ام
به احساس مسلح شده است
|
|
|
|
|
می گویند :
خرچسونک
منطق را...
|
|
|
|
|
ای آتش سوزنده من هم نظری دارم
|
|
|
|
|
به دسیسه های دست مالی شده - با دستپاچگی
|
|
|
|
|
هنوز
بوی توو رنگ دل دارد...
|
|
|
|
|
گاهی آدم به فاصله چند لحظه ده ها سال پیر می شود...
|
|
|
|
|
هنوز
پیش چشم خیال
به دنبال تو می گردم.....
|
|
|