که پرده
در مقابل باد بی پناه ماند
سکوتی از لبه ی تخت به زمین افتاد
اصوات چرک مرده سراسیمه
به دور از چشم آفتاب
زیر تخت پریدند
--
وتو!
این بار
بانشئگی به وسعت بی خبری
رد ورم کرده ی عبوررا جا
و پرواز را کشیدی زیر پا
--
تا حافظه ی وهم
با نگاهی به آسمان وحی
بگوید:
می شود
انجیل را به چهار روایت خواند
و عاشق باکره ای درمعبد آراد شد
--
می شود
با اتوبوسی دو طبقه
زودتر از
بره ی بیمارخدا
به جلجتا رسید
--
می شود
با نگاه خاموش محراب
خالی ازتبرک و تابندگی شمع
صلیب سنگینی را
ازغم های رمانتیکی تراشید
--
می شود
گفت:
شعر ما
وقتی که
روسی می شود
با پسر ها هم
عروسی می شود
--
هر که خوانِد
بی عمل قران را
آخر الامر شأن آن
همرنگ طوسی می شود
--
می شود
با ژتونی
از کازینوهای موناکو
کارتن خوابی را
در هرات دست انداخت
--
می شود
به جای بوتاکس
با زنبور وحشی خیال
لب های قیطانی را قلوه ای کرد
--
می شود
با تاویل شعری ُمفَۤرح
شورش لودگی ذهن را
پشت ضرورت های هستی فریاد زد
--
می توان
پر از این می شود ها شد
وروی مادیانی وحشی
در بخارا شرط بندی کرد...
--
می شود
گفت :
در بار عام توتم های نیلوفری
من و تو
مسخ مناظره از یک منظره ایم
کسی چه می داند
شاید
تو !
دنباله ی مرگ منی ٬ تابوی عصر خاکستری!...
---
آنجا که
شمع آجین تن ام
یربا لای دارت می رقصید
--
نا گهان
بر آمد
از هاتفی
این فریاد
یا ایهالناس !
" اناالمنصور"
هوالحق !
--
ما مرده به دنیا آمدیم
تا قبل از فرو افتادن نور
آخرین برداشت را
از انسان بگیریم
--
زیرا
آنجا
که نور بیشتر است
سایه ها
در معابدعمیق ترند
----
شعر از: صبی/ صحبت
/
در وجد کرخت شده ی مرداب
سر چشمه ی ملودی هستی
نگاه نیلوفرانه ی زنی ست ؛ غمگین
به وسعت مرگ غریبانه ی قو
-------
شعر از: صحبت
که نور بیشتر است
سایه ها
در معابدعمیق ترند
درود بر سپید اندیشه های ژرف شما
سلام