از بس غم هجر تو کشیدیم بریدیم
ما نقل طرب از تو ز بیگانه شنیدیم
بس دلشدگانند در دامنهی کوی وصالت
ما نیز صد سال در این دامنه و گله چریدیم
گفتی تو مرا، خانه و کاشانه به آفاق گرفتی
صد کوی زدم کوبه و کاشانه ندیدیم
گفتی که برو شهر پر از لعل و نگین است
گفتم که مرا نیست به لعل کار چو یاقوت گزیدیم
گفتی که نکش آه زیادند رقیبان
خون شد دو سه انگشت چو سبابه جویدیم
گفتم که در آخر ز لبت کام بگیرم
ما از لب شیرین سخنت مزه خونابه چشیدیم
گفتی که بکن شعله فراوان به دلت تا ببرم حظ
گفتم که مرا نیست نفس، بس که به این کوره دمیدیم
گفتی بفروش آن جگر عاشق و سوخته
پس با چه بها خون جگر را بخریدیم؟
ما را نبود جای به از آن دل سنگت
با سنگ زدی از لب بام تو پریدیم
گفتی به چه کار آید عاشق پر و بالش
چون مار زدیم حلقه و از زیر خزیدیم
گفتی که بگو ذکر خدا جای ثنایم
ای رند دغل باز ما از تو به الله رسیدیم
من هم که چو موسی ندیدم رخ ربم
از صورت تو چهره او را بکشیدیم
۰۱:۴۵
درودبرشما
خوش آمدید به جمع ما