دوشنبه ۳ دی
اشعار دفتر شعرِ هذیان عشق شاعر کاوه احمدزاده
|
|
ماهی زیبای قرمز رنگ ناز پولکی
ای یگانه همدم من از اوان کودکی
|
|
|
|
|
من از وقتی که عقلم را به دستان دلم دادم
***
دقیقأ از همان موقع به دام عشقت افتادم...
|
|
|
|
|
از نعمت سیلی که از این خانه گذشته
***
آب از سر این خانه ی ویرانه گذشته
|
|
|
|
|
عاقبت دست نیاز از عشق تو برداشتم
...
تو نه آن بودی که عمری با خودم پنداشتم
|
|
|
|
|
صدای در به گوش من چرا بیگانه می آید؟!
***
بجز فکر و خیالت که کسی اینجا نمی آید!
|
|
|
|
|
از آن روزی که فهمیدم دلم پیش تو جا مانده!
**
دهانِ زخمم [از بس که تعجّب کرده] وا مانده!
|
|
|
|
|
نبودی تا ببینی که بدون تو چه ها کردم
*
چه غوغایی میان دل چه آشوبی به پا کردم
|
|
|
|
|
بانوی من لب های تو شیر و شکر دارد /
امّا برای قلب من خیلی ضرر دارد...
|
|
|
|
|
دستی بنه از روی کرم بر ضربانم
تا خون به.. به... بیرون نزند از شریانم
|
|
|
|
|
ای آنکه دعاهای شبم پشت سرت هست
آیا تو هم از حال دل من خبرت هست؟
|
|
|
|
|
هنوزم هر زمانی که به یاد ماه می افتم
به در می آیم از چاله، درون چاه می افتم
|
|
|
|
|
دیداری اگر از من بیمار نکرده
از شرم گناهی است که اقرار نکرده
|
|
|
|
|
هنرمند است دستی که تراشیده ست اندامش
همان خالق خدایی که خودش هم مانده سرسامش
|
|
|
|
|
از پنجره ماهی نو دیدم لب بام آمد
ماه رمضان بودو عطرش به مشام آمد
مهمانی معبود و یک سفرهٔ جانانه
|
|
|
|
|
اگرچه سعی میکردی شبیه دیگران باشی
ولی اصلا نمی آمد به تو نامهربان باشی
|
|
|
|
|
مثل انسانی که ناهنگام سردش می شود
یا زنی که دلخور از پرخاش مردش می شود
|
|
|
|
|
نازنینا! حسّ و حالم بستگی دارد به تو
سقف پرواز خیالم بستگی دارد به تو
|
|
|
|
|
کمر خم می شود زیر نبودِ سایه ات بابا
تلاوت کرده جانم را به آیه آیه ات بابا
|
|
|
|
|
عشقم چه می آید به تو این تاج و تور امشب
چشمان آهو سُرمه با موهای بور امشب
|
|
|
|
|
هرگز نگو قسمت نشد تا مال من باشی
|
|
|
|
|
شدم مانند معتادی که هم وابسته هم خسته ست
من از تسکینیِ دردم چگونه دست بردارم؟!
|
|
|
|
|
منم یک آدم رسوای دیگر
اسیرِ عشق یک حوّای دیگر
منم شورآفرینِ عشق شیرین
منم مجنون یک لیلای دی
|
|
|
|
|
تو از نسل بهارانی و من از نسل پاییزم
تو گل هستی و من برگی که در پای تو میریزم
|
|
|
|
|
هر زمان می دیدمش نبضِ زمان می ایستاد
آنچنانی که زبانم در دهان می ایستاد
هر مژِه مانند ت
|
|
|
|
|
بارها دل بردی از من ای سراب لعنتی
دست آدم نیست آخر اجتناب لعنتی
|
|
|
|
|
جدا از اینکه زیبایی به آن اندام و تن داده!
خدا خود مهرورزی را به روح و جان «زن» داده!
تو بوده
|
|
|
|
|
باد با مویش نمیدانی چه کرد...
عطر گیسویش نمیدانی چه کرد...
|
|
|
|
|
عسل بانوی شیرازی چه خوب و ناز می خندی
صدایت می کنم بانو! به این الفاظ می خندی
|
|
|
|
|
کاش می شد زیر دستانت پیانو می شدم
با سر انگشتان نازت پُر هیاهو می شدم
|
|
|
|
|
آیا شما هم مثل من احساس دارید؟!
روحی ظریف و نازک و حساس دارید؟!
|
|
|
|
|
میل بوسه از لبت دارد دل احساسی ام...
|
|
|
|
|
صدایت روح من را می نوازد
للا... لا... لا یقِ آواز برگرد...
|
|
|
|
|
بیقرارم... بیقرارم... بیقرار هیچکس...
|
|
|