چوبه ی دار
گفت حالا که گُل گُلی شده همه چیز و همه جا ، منم میخوام گُل بزنم
جواب شنید برو بزن ، اونجاست یه دروازه
گفت بِرَم تووی محوطه ی آزادیِ اون ورزشگاه ؟
گفت برو در بازه
درکنارِ درش پسرخاله ی من پاس میده که سربازه
وقتی ز گُل زدن رسید پرسید روحت شاد شد ؟
اینکه بدونِ دروازه بان تو هم گُل زدی
حالا بیا یه بست بزن که دیگه وقتِ پروازه
گفت با اینهمه دوربین مخفی ، رصد میشه مواضع
جواب شنید همه آشنان
راستی اینهم دخترخاله م طنّازه
او مسئول جوازه
یه فرد تر وتازه
رُند جاده هرازه
نون به نرخ روزخوره
گفت یعنی میخوای بگی ، اونهم یه خبّازه ؟
فقط یه نیشخند مشکوک از اون تحویل گرفت
یکی لرزید ز سرما
توو دلش گفت یقین اینهم رقاصه
اگه جمیله نباشه ، شهنازه
یکی رُو دید که هِی زیرآبی میرفت
دیگه چیزی نپرسید ، پیش خود گفت :
مثل همه سارقین مرواریدِ غیرتِ شهر،
حتماً اون یه غواصه
کلی مشکلات شهرِش فاش شد
با چند سؤال و جواب
باید اینهارُو می گفتم ، تا لب بازه
لبها شاید بسته بشه به روی چوبه ی دار
که یه قالی بالاشه
آهنگ وطن میاد
ز بلند گوها و چقدر دلنوازه
منهم خسته میرم کمی بخوابم
پس از یه مُشتی یکریز، خمیازه
بهمن بیدقی 1403/3/25
بسیار عالی
شاد باشید