چهارشنبه ۱۳ تير
|
|
شدم مثل یه سایه تو غروبت
تو خورشیدی و من دریا نمی شم
...
علی رفیعی
|
|
|
|
|
عشق زمینی آسمان را جابجا کرد
علم فضا بعد زمان را جابجا کرد
|
|
|
|
|
شوق پروانه و یک غنچهء درحال پدید
شاید اسرار نهانیست چه پرپر زدنی
|
|
|
|
|
به نام خدایی کـــــــــه دُر آفریـــــــد
|
|
|
|
|
یادم آید روزگاری محو بودم، تلخ بودم
اندر این دریای خاموش غرق بودم، غرق بودم
خفته
|
|
|
|
|
فکر به اینکه چرا توی این لحظات و روزاها که به سختی و دلینگ گونه میگذره،دلسنگی تو غم و غصه و اشک ریخت
|
|
|
|
|
گوشت در گلو و
لذت خوردن میان جان
|
|
|
|
|
دوش در رویای شیرین ماهِ منظَر دیده ام
|
|
|
|
|
غم هجران تو پایان ندارد
و درد عشق تو درمان ندارد
|
|
|
|
|
گریان شده ابر و بین چمن خندان شد
بلبل به تماشایِ گُلش مهمان شد
|
|
|
|
|
"مریم"
در این بادیه غم جاریست مریم!
فضای قریه تکراریست مریم!
هوای شهر مارا بو گرفته !
مرض درشه
|
|
|
|
|
به زمان فکر نکن حرکت عقربه هارو مشمار
شب و روز را پی هم بونه نکن
|
|
|
|
|
امیدوارانه می نگرم به اینده
|
|
|
|
|
آن شب که «م...تیِ ش...ر...ار»،
روسپی را تفسیق میکرد و سیاه،
جوجههای گرسنۀ همسایه
سالها بود که
|
|
|
|
|
ما داد کنیم و گـرچـــــه بیداد شود !
|
|
|
|
|
ملودی یه همه ترانه ها می تو
|
|
|
|
|
شكوه وفر خنده هاچه دلفريبند
|
|
|
|
|
غزل اعیاد شعبانیه ( گرچه برای حسین (ع) عیدانه هم باشد بی آه و غم نمی شود...)
کربلا یعنی همان دلتن
|
|
|
|
|
رقص های ماه را در برکه دیدن جالبست ..
|
|
|
|
|
من چه کنم روزگار ، مُمتحـن افـ
|
|
|
|
|
دارد اتفاق می افتد
هم اینک
عقابی خرگوشی را که شکارکرده به لانه نزد جوجه هایش می برد.
|
|
|
|
|
خواهم به اشک چشم ببینم جمال تو
تاکی در انتظار ؛ طلوعی هلال تو
|
|
|
|
|
می نوش که خود لذت مستی ببری
چون وصف کند تلخ و خوشی را دگری
|
|
|
|
|
کاش این عقربه ها برگردند...
|
|
|
|
|
حالا که جهان پر از عناد است ، بیا
اسلام که رو به ارتداد است ، بیا
|
|
|
|
|
ای کاش بمن کمی زمان میدادی
یا رسم وفا بدل نشان میدادی
|
|
|
|
|
این صبح
تمام پنجره ها را
رو به آفتاب باز می کنم
|
|
|
|
|
من و تو یک نفریم/ تو پر از همهمه آزادی ...
|
|
|
|
|
خیال کردم تو همدردی ولی افسوس، تو هم دردی
|
|
|
|
|
بیاترد سکوتم را به اعلان خطر بشکن
|
|
|
|
|
(چکیده:)
...بخند، بخند
که سلامِ صورت است لبخند.
...و برقص، برقص
که شادمانی تن است رقصیدن؛
نیاز
|
|
|
|
|
بداهه ای بود که در حین خواندن مطالب دوستان نوشتم .....البته اینجا با کمی تغییر
|
|
|
|
|
گویند همه, بعد از مرگ همه چیز را خواهند فهمید
|
|
|
|
|
آدمی از آدمیت بوی غیرت می برد ..
|
|
|
|
|
طـریقِ مَعـرفتَت را، جُـزین نمی دانم.......
|
|
|
|
|
عهد بستم
ننویسم دگر از چشمانت...
|
|
|
|
|
ما آمده ایم اندرین کهنه رباط
|
|
|
|
|
آتش به آب می رسد جانم به تاب می رسد
|
|
|
|
|
در شب بی روزنی ها شام ما را نور باش
سجده ما را نگر از بهر شیطان است و بس
|
|
|
|
|
صدای پای عمرم میرسد در گوش
ولی آرام و پیوسته
|
|
|
|
|
بامن ان شب برفی از نیمه ی شب گذشتی
اندم که به پارک رسیدیم به روی صندلی نشستی
|
|
|
|
|
حال پنهان مرا گریه هویدا دارد
این چه رسميست که هر ادم تنها دارد؟
چشم طوفان زده ام دوخته بر ابر س
|
|
|
|
|
به دور از این شعرها که همگی بروند به جهنم
تو برام ایین دین مقدسی همچون مسیح ،
کز عشق افتاد به بندگ
|
|
|
|
|
بر می گردی
و عروس دره ی زنبق ها
به استقبال می آید
خاطره ها
می رویند
و تو
مهمان ابدی دره ی زنبق
|
|
|
|
|
او پیانو را عجب می شوپنید!
عشق را می فهمید!
|
|
|
|
|
تقدیم با احترام به بزرگواران شعر ناب
|
|
|
|
|
غزلی در نیمه شعبان
یک شب چو وضو از همه اشکم که گرفتم
با سوز دلی ، باز ، چو سجاده نمودم
|
|
|
|
|
تا که عکس رخ ماهت به دل چاه افتاد...
|
|
|
|
|
خورشیدان را دسته، دسته،
دستبسته،
به جرم شاعری،
عاشق
|
|
|
|
|
عشق را هم زنده زنده مومیایی می کنند ..
|
|
|
|
|
یادِ دورانی که طفل خردسال و کودکی شش ساله بودم
فصل تابستان که میشد شیطنت لبریز میشد از وجودم
|
|
|
|
|
فقط نگاه مى كنى با حسرت
شبيه آزادى شده
چشمان شعر من
|
|
|
|
|
...آری، تاریخ،
سیَهپوش شد زآن هنگام که انسانيت،
با دسیسۀ ت...ب...ح و مسند و سیم...،
به صلیب کشی
|
|
|
|
|
در نهمین روز ز خرداد بود
عشق من آن روز به بنیاد بود
|
|
|
|
|
من آن نِی ام که با نفس زار زنده است
|
|
|
|
|
اتفاقی هوا ابری نیست
در پشت کوه خورشید
به زنجیر شده
دل بیتاب نگاهت
رنگ به رنگین کمان
منع تص
|
|
|
|
|
خرم آن باغ که باغبانش تویی
وز زمینی که آسمانش تویی
|
|
|
|
|
از من آنان خواهند...
که سر اندر گوشی خود نبرم
|
|
|
|
|
مث اون میوه ی کالی که زود از شاخه افتادی
نمیدونی با این رفتن چه اندوهی به من دادی
نمیدنی چقد سخته
|
|
|
|
|
راهی جز باریدن می خواهم..
|
|
|
|
|
در عالم تنهایی خود گم بودم...!
|
|
|
|
|
دلیر و پرجسارت میبندد.تقدیر را دست...
|
|
|
|
|
مثل پاییزم و زردم اما...
عاشقم میوه ی دردم اما...
|
|
|
|
|
شبی قلم زدم ، بر زمین سبز
از تقابل سفید و قرمز ، رودروی هم
کیلومترها میدوند ، بدنبال یک توپ
همرا
|
|
|
مجموع ۱۲۵۱۲۹ پست فعال در ۱۵۶۵ صفحه |