چهارشنبه ۵ دی
اشعار دفتر شعرِ غزل شاعر محمود انصاری
|
|
از کوه شاد خاطره کاهش به من رسید
از روزگار، محنَتُ و آهَش به من رسید
شطرنج را قشنگ نچیدم دوباره
|
|
|
|
|
انگار گلی به پیچکی آویز است
لبخند لبش چقدر شورانگیز است
پایان تمام خط خطی هایم باز
یک شعر برای
|
|
|
|
|
آن یار کجا، باغ کجا، سار کجا رفت
همسایه ی دیوار به دیوار کجا رفت
از حافظه ی تنبل ما بعد زمان ه
|
|
|
|
|
گرچه از سینه ی دریا به لجن راهی نیست
زندگی گاه هر آن چیز که میخواهی نیست
قصر جمشید که روزی به خود
|
|
|
|
|
گفتند که دل کندن از این عشق محال است
دل کندم و دیدم که دلش میوه ی کال است
خوش باش در این چرخه
|
|
|
|
|
ساده باشی زندگی صد تیکه بارت می کند
عاشق اما گر شوی او بی قرارت می کند
گاه لبخندی، گهی یک بوسه
|
|
|
|
|
رفته است همه خاطره ها رو به تباهی
بر باد فنا رفته وفا چون پر کاهی
در آینه ها رنگ به زنگار رسید
|
|
|
|
|
عشق خوب است اگر با هوسی بند نباشد
زندگی مرگ شود لب که به لبخند نباشد
|
|
|
|
|
بردار دست، از همه آشوب و موعظه
کوتاه تر بیا گُلم مرگ است جایزه
عمری به شادمانی این کوچه سر بکن
|
|
|
|
|
غزل با بوسه ات پرواز می کرد
نگاهت چشم ها را باز می کرد
لبت سوزان و گرم و عاشقانه
لبان عاشقم را
|
|
|
|
|
من در عجبم یاس شقایق شده است
در چشم غزال گرگ لایق شده است
یک عمر گذشت و من نفهمیدم که
هر بی سر
|
|
|
|
|
سخت است که عاشق بشوی یار نباشد
غمگین بشوی دست تو گيتار نباشد
سخت است که در سینه جگر درد بگیری
|
|
|
|
|
در بحر وجود مثل یک قایق باش
درچشم همه اگر شود لایق باش
می گویم و بعد من همه می گویند
با هر نفس
|
|
|
|
|
گاه گاهی دشمنی ها از از رفاقت بهتر است
منفعت های دروغ از هرصداقت بهتر است
اینکه در بند کسی باش
|
|
|
|
|
با این همه خاطراتِ خود ما چه کنیم؟
با تک تکِ این حادثه ها ما چه کنیم؟
با قصه ی پرپر شدن یک گل
|
|
|
|
|
در خاطرِ من نشد فرامــوش شوی
یا مثل غروب سرد و خاموش شوی
حالا همهِ آرزویم این است شبی
با هر کـ
|
|
|
|
|
بی بال به پرواز می اندیشم
با حنجره ای سرد به آواز می اندیشم
امروز که پایان شروعی بود
یک لحظه ب
|
|
|
|
|
با خــاطـــراتی مبهـم و زیـر و زبـر شده
یادت همیشه بـــــا دل من همسفــر شده
هستـــم کنــارت تا اب
|
|
|
|
|
این روزهــا از غصه ها لبریزِ لبریــزم
خشکیده برگی در حصار زرد پاییــزم
گاهی بسان آن مترسک های
|
|
|
|
|
اندازه دنیـــــــــا عـــزیــــزم دوست دارمت
آنقدر که بر سینه هــــــــر شب میفشارمت
انـــــگا
|
|
|
|
|
بیا آویزه ی گوشت بکن یـک دوست دارم را
که مــن بـی روی نازت گم کنم دارو ندارم را
تو از آنسوی رو
|
|
|
|
|
ای آنکه مــــــــرا در دل خـــود راه ندادی
در بـــرکه ی شب بهـــر دلـــم مــاه ندادی
هــر بـــ
|
|
|
|
|
انگار حرصم را تو یکـجــــــا در میاوری
|
|
|
|
|
به نام خدایی کـــــــــه دُر آفریـــــــد
|
|
|
|
|
اول جهان و آب و دریا آفریده شد
|
|
|
|
|
جهانم از تو زیبا میشود وقتی که میخندی
|
|
|
|
|
نگارم گاهگاهی جامه ی ساتن نمی پوشد
|
|
|