يکشنبه ۴ آذر
اشعار دفتر شعرِ خاطرات من شاعر آزاده بازوبند
|
|
تماشایی بود دیدن حیات درخت از پشت بلورهای الماس گونه آب....
|
|
|
|
|
دلی که دم به دم از عرش گفتگو میکرد
به تک نگاه سهیلی چگونه مفلس شد!
|
|
|
|
|
من کی ام؟ خود را چرا گم کرده ام؟
من کجا ؟ اینجا کجا؟ کی مرده ام؟
|
|
|
|
|
من کجا؟ عشقم کجا؟ تقصیر چه؟
|
|
|
|
|
نشینم بر سر کویش چو بینم طاق ابرویش
بگویم جان فدایت باد آن چشمان شهلا را
|
|
|
|
|
و چنان سریع از آستان مرگ گذشتم
|
|
|
|
|
عاشقان ای وای شاعر گشته اند
|
|
|
|
|
من سری داشتم و هزار سودا....
|
|
|
|
|
محو می شود، در آبی آسمان
مغلوب است، در آبی دریا
|
|
|
|
|
هر روز صدای نواختن نت های درهم تنبور نوازنده ی زبر دستی که انگار ناشنواست...............
|
|
|
|
|
روز اول که جهان می ساختند
صوت یا حق در دلم انداختند
|
|
|
|
|
میخواهم دل به دریا بزنم
مسیر هفتم را به تقدس هفت آسمان قرعه زده ام
|
|
|
|
|
اوج پروازم به بلندای یک خیال است
بی اختیار، مجبور، محکوم ...........
|
|
|
|
|
به تبر بگویم که : صدای خسته ی جیر جیرک باغچه ی کوچک پر یاس خانه را مراقب باشد. ا
|
|
|
|
|
روزی دلم هوای تو را داشت نازنین
|
|
|
|
|
راهی جز باریدن می خواهم..
|
|
|
|
|
خدا هم در این وادی میخندید
و سرنوشت تعریف میکرد!
می گریست
و سر نوشت رقم میزد!!!!
|
|
|
|
|
کاشکی، افسانه بودی خوب من
بت شدی، من هم نبودم بت شکن!!
|
|
|
|
|
نفس را حبس کن، جای ماندن نیست!!!!!!!!
بگذار باد و زوزه و ش
|
|
|
|
|
روزگاری بود که قلم به حکم عشق
رقم میزد بر نا نوشته های وادی خیال.......
|
|
|
|
|
سرزمینی را به نام عاشقی
فتح کردم، ساختم جوری دگر
|
|
|
|
|
پای کوچک پرنده سبز روزهای گرم را
با نخی به ضخامت مو و استحکام علف
چنان بستم که ناله کرد و چین
|
|
|
|
|
شب بی انتها
گل میشکفت در شب و من در غم فراق گل میدرید جامه و من بیستون رواق
|
|
|