سبز درختی از قطرات آبی سیراب می شد که ناخواسته از برخورد آب جویبار با قطعه سنگ بی جانی کمانه می کشید....
تماشایی بود دیدن حیات درخت از پشت بلورهای الماس گونه آب...
رویای بود تزریق روح هستی توسط یک سنگ بی لعاب...
من حرکت را پرتاب ای می دیدم و تو مرواریدی
من محاسبه می کردم جرم و سرعت را
تو نوازش می دادی دل و جانت را ...
من رقم میزدم شتاب و اندازه حرکت را
تو لمس می کردی عظمت آفرینش باحکمت را...
من ضربه آب بر تنه درخت را با نیوتون و ثانیه به محاسبه نشسته بودم
تو شاکر بودی خالق بلورهای نوازش کننده این ستون سبز با عظمت را...
دیگران فکر میکردند که تو عارفی و من بی رو ح
تو درک مع الوصف داری از این زیبای طبیعت
و من تعبیری غلط از این بی کران با ابهت
می گفتندتو لطافت میبینی و من خشونت اعداد
تو الهام میگیری و من سیاهم، سیاه سیاه!
غافل بودند که دعوتی بود عدد و رقم را به اللهُ اعظم
حضوری بود دقت و معادله و قانون را در خلقت عالم
قانونی که میگفت؛
اگرچه پای استدلالیون چوبین است
چوب هم صراط مستقیم را می فهمد!!
(از بکار بردن اصطلاحات فیزیکی در متن عذر خواهی میکنم)
بسیار زیبا و جالب بود