در ذهن گیج و خسته من یک سوال است
آیا تمـام این وقایع ، در خیال است ؟
ایران شده ، زیر لگدهای اجـانب
بیچاره گویی کودک کم سن و سال است
همسایه ام با سفره ای ،خالی کند سر
همنوعم از بیچارگی خونش حلال است
در زیر بار این همه ظلم و جنایت
سر بی کُلا ، قدها کمان مانند دال است
هر جا گله کردیم از این نامردمی ها
گفتند اینها را وِلش ، دیگر محال است
آن قدر از این زنـدگی ، سیر و کبـابیم
دیگر نفس ها در گلوهامان وبال است
با یک تمدن در جهان اولی ها
انگار نسل آریا رو به زوال است
جانها شده ، بازیچه ی یک مشت جانی ؛
تا چرخشش بر پایه ی رمال و فال است
هر صبح که پا میشویم از خواب غفلت
اوضاعمان رو به فنا و ضد حال است
از فقر ، هر چه عضو سالم مانده دادیم
باقی فقط یک دستُ یک پا و طحال است
با وعده های پوچشان پس رفتگانیم
ما فعل و آنها ، علت این انفعال است
هر یک جواب خلق ، را اینطور دادند
او بر فلانش دیگری کور است و لال است
با خونمان رنگین شده ، قصر طلاشان
ناخورده آشیم و ظروف ما سفال است
با این خوشی های به ظاهر شاد حتما
ارواح عمّم ، زندگی رو به روال است
از این همه زحمت که مسولین کشیدند
حالا چگونه نسل ما رو به کمال است ؟
صحبت زیاد و حوصله کمتر از اینها
اما هنوزم در سرم صدها سوال است
افسانه_احمدی_پونه
خیلی هم عالی و حقپرداز...
درود بر پونه خانوم عزیز