دارد اتفاق می افتد،
هم اینک ...
عقابی خرگوشی را که شکار کرده به لانه نزد جوجه هایش می برد ،
لاک پشت وخرگوشی مسابقه استقامت می دهند،
موج های دریا به ساحل می زنند وبرمی گردند،
چشمه ها می جوشند ،
درخت ها سایه دارند وتشنه می شوند،
کوه ها سرجایشان همچنان ایستاده اند.
دارد اتفاق می افتد،
هم اینک ...
خیابان ها خلوت است ،
کسی برای گردش به پارک نمی رود ،
قایق ها در بندرگاه لنگر انداخته اند،
مدرسه ها واداره هاو بازارها تعطیل اند،
رستوران ها وکافه ها وسینما ها بسته اند،
نه گدایی درخانه ای را می کوبدونه فروشنده دورگردی درکوچه ها جارمی زند،
مردم ازترس درپناهگاه ها وسنگرها مخفی شده اند،
چشم ها وگوش هاشان به خبرهاست ،
تلویزیون های مداربسته حرکت ستاره ای که به زمین نزدیک می شود را نشان می دهند
همه وحشت زده اتفاقی که دارد می افتد را مشاهده می کنند...
تنها پیرمردی که لاک پشتی را شکارکرده ، به سمت عقابی ه خرگوشی را به منقارگرفته شلیک کرده ،
بی خبرازهمه جا ؛
کنارچشمه ای زیر درختی دردامن کوه وساحل آتشی روشن می کندوباخود می گوید؛
" اگرچه خرگوش نشد ، اما لاک پشت ها هم گوشت لذیذی دارند. "
جهان روبه پایان است ؛
هم اینک ...