يکشنبه ۲۷ خرداد
|
|
بر عـرصه ی لا له زار اگر در گذری / مگذار قـدم چون همه در بی خبـری
|
|
|
|
|
گلوی احساس،
در فشار است!
زیر هجوم بغض،،،
آی لیلای من،
دوری از مُسکن دستهایت؛
-- شب زدها
|
|
|
|
|
چو آفتاب پرست هر روز به یکرنگ ...
|
|
|
|
|
پنجرهها روبه دیوار است کجا باید پرید
|
|
|
|
|
افسوس
افسوس از آن شوقی که در ایوانمان
برای آمدنت
کاشته بودم...
|
|
|
|
|
عاشقی را قابلیت لازم است.
فرد عاشق را محبت لازم است
|
|
|
|
|
پیرمرد خیاط چیزی از حقیقت گفت که نمیدانستم
|
|
|
|
|
تصویر بجا مانده ای از درد درون
بر سر راه من افتادو
شده سد، برکمر درب چو کلون
|
|
|
|
|
هنوز از دل من بوی درد می آید...
|
|
|
|
|
آسوده نمیشود خیال بیقرارِ من….
|
|
|
|
|
من آن دریاچه خشکم که از باران گریزانم
همان گاوی که در زندان تقدیرم نگهبانم
نه حس زندگی دارم نه
|
|
|
|
|
اتفاق تو
جهانی را شکست
تا جهانی دیگر را پیوند بدهد
|
|
|
|
|
📌ترانه
م .مدهوش♥️
🎤دکلمه: بانو هستی احمدی💐
|
|
|
|
|
تا نبیند چشمی دلهره ی رفتن را
|
|
|
|
|
بی همگان بسر شود بیتو بسر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
|
|
|
|
|
چشمها باز و همه در خواب خوش شاقول نیست
|
|
|
|
|
دلم غم دارد و غم دارد امشب
دلم هر لحظه ماتم دارد امشب
|
|
|
|
|
زمین و آسمان آرام
شب از شعر خدا لبریز
|
|
|
|
|
إلرم جان غمه قربانکی بو سن سیز گئجه ده
قویمادیرتک منی ..
|
|
|
|
|
در سایه ی غروب دلتنگ پنجشنبه چشم
به جا های خالی که نگاه کردن به آنها ذره ذره آتش نهفته ی زبر خاکستر
|
|
|
|
|
حال خوبیست ، حالِ پَر زدن
|
|
|
|
|
از اشتباه برگشته ام
اما
هیچ بوسه ای
رد گلوله را پاک نمی کند
« صدیقه زیارتی»
از کتاب « درخت اس
|
|
|
|
|
بالانشین گلهی گرگان گَر شدیم...
|
|
|
|
|
کنعان نشد این خانه تا یوسف ببیند
|
|
|
|
|
شده باران دلم جاری ز چشمانم خون
بعد تو گر غزلم از نفس افتاد ، برو
|
|
|
|
|
۲۰ / 3
مست دو کوهان گشتهام من ناله از جان گشتهام
از بهر هر یک تپهاش این جانِ خود را کُشت
|
|
|
|
|
میکشد آن دل دیوانه ، به میخانه مرا
میکند مست چنانم ، که افسانه مرا
|
|
|
|
|
"بی تو تاریک نشستم ، تو چراغ که شدی ؟"
|
|
|
|
|
شنیدم که در روزگاری قدیم
به کشتی نشستی به دریا حکیم
|
|
|
|
|
شاخه ای فروآویخت؛
از نردبان
گناه چشمان مستت را
|
|
|
|
|
می خواهم از خدایم
خوشبختی مدامت....
|
|
|
|
|
تفسیر افتادن برگ از درخت
و التماس انسانها برای اندکی ترحم
|
|
|
|
|
مرگ پیروز میشود یا اسارت؟!
|
|
|
|
|
ما وصلِ به عشقیم و در ایّام جدایی
این رشته به بند آمد و امّا نگسستیم
|
|
|
|
|
وه، آزادی قرینه ی لب های توست، یک انار ترک برداشته، بر بلندترین شاخه ی درخت عشق...
|
|
|
|
|
ای آنکه دلم از غم تو شد متلاشی
سخت است کنار دل تنگم، تو نباشی!
دارد شب دلتنگی من باز می آید
ای
|
|
|
|
|
آیینه شدن شیوهٔ عشاق ظریف است
|
|
|
|
|
حسین نقطه پیوستنم به ایمان است
هم او که نور امید و نجات انسان است
|
|
|
|
|
زندگی
غرق تبخال زندگی
چالش افتاده بندگی
جامعه بو گرفته از
گند دایم دوندگی.؟
روز وشب رنگ
|
|
|
|
|
کجا سفر کردهای که غیر از غم
نشانهای از تو نیست در عالم؟
کجای دنیا نشستهای تنها؟
که دیدنت آرز
|
|
|
|
|
سه دقیقه مانده به فردا...
|
|
|
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
|
|
|
|
|
مرزِ پایانِ پریشانیِ این مرد شدی
|
|
|
|
|
خواهم که بیایی و بپرسم تو کجایی
کی در ز در خا نه دردم بگشا یی؟
من بانو جهان در کف خود دارم و شادم
|
|
|
|
|
شبی آغوش تنهایی لبالب غرق ماتم بود
|
|
|
|
|
چه شعری سُرایم که شایسته باشد
|
|
|
|
|
۲۰ / 2
غم بادها بر من شده این جان من احمر شده
بس روی زیبا دیدهام این جان من مثمر شده
|
|
|
|
|
بیرحم
درنده
حیواناتی که
فیروزه_سمیعی
|
|
|
|
|
رهایی از منیت.2.روانشناسی
نباشد در رهش من، من، من و من من فنا باشد
نه من من مانده و نى دل، به کی گ
|
|
|
|
|
شرافتم دو چشم تو به دل رساله کردهام
|
|
|
|
|
ترا ، یکریز و یکریز میستایم
تویی که رَبِ مایی
|
|
|
|
|
دیشب دوباره باد پیراهنم را با خود برد
مقدس تر فریاد کشیدم.
پیراهنم از صدای زخم و تازیانه بر تنم لر
|
|
|
|
|
شیرین ترین تکرار زندگی همه ی ما لحظه ایست که برای رسیدن به خدابه خود آ می آییم
وشیرین مثل:چای ونب
|
|
|
|
|
حبِّ علی(ع) و آل او در سینه دارم_با عشقِ مولا اُلفتی دیرینه دارم
|
|
|
|
|
به مزایده گذاشت تمام دارایی ام را
|
|
|
|
|
می روی از من
شبیه درختی که در مرزی روییده
و باد
شاخه هایش را
به کشوری غریب می برد
« صدیقه زیا
|
|
|
|
|
صبح امید منی از پس ابر
من ایوبم و تویی آن کوه صبر
پیِ پروانه شدن میگشتم
شدم آن طعنه ی معروف به گ
|
|
|
|
|
چه آسون می گذشت با تو
چه سخته با خودت تنها
کنار اون که دیگر نیست
بنوشی چای سردت را
|
|
|
|
|
از دور می تابد رخت ، دل را غم هجران بُوَد
کوه از فراق روی تو چون عاشقان گریان بُوَد
|
|
|
|
|
چهار شمع در تیرگی شامگاه
میزدند سوسو دور از هر نگاه
|
|
|
|
|
گل دید که بلبل ز فراقش نالان
با ناز بخندید و رواقش باران
سیل آمد و بشکست کمر مستان را
گل نادم و
|
|
|
مجموع ۱۲۴۷۸۹ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه |