جمعه ۷ دی
اشعار دفتر شعرِ سامان ز یاران گشته ام شاعر سید عرشی
|
|
النازجاری گشته است بیتا چو ناری گشتهاست
حالا که با زهرا شدم جانم به باری گشتهاست
|
|
|
|
|
شعر می گویم همش از ورای صورتش
سعی خود را می کنم نِی توان گفت از بَرش
منکه خود را کُشته
|
|
|
|
|
نور گشته سر به سر از ورای آن قمر
حال خورشیدم شده نور مَه گشته ثمر
نور در نورم
|
|
|
|
|
وای من تو کیستی نور عاصم نیستی؟
تو کجا در لیستی نمره ای تو بیستی؟
|
|
|
|
|
شد جلال بر من مدام هم شده عین سلام
شد خشیّت دائمم خاف شد بر من مقام
جلّ اعلا بر م
|
|
|
|
|
نافله آغاز شد قرب حق دیدار شد
حال با روی صفا جان و تن بیدار شد
نافله گشته شعور شعر گویم
|
|
|
|
|
نافله آغاز عشق شور و مستی و دمشق
گشتهام من هم اسیر در بغل در پیش عشق
باز گشته نافله گیرم
|
|
|
|
|
ما نامهی تأیید گرفتیم ز چه ترسیم
هر جا برویم هور شویم نور پرستیم
از مرگ همم زندگی و غیر
|
|
|
|
|
ای خدا رحمی که کم آوردهام
ابر باران بر جگر آوردهام
ده تو علمی بی نیازم کن خدا
|
|
|
|
|
شعرم ز بطحا رویدش دل راه آنها پویدش
حالا که ره پو گشتهام جانم از آنها گویدش
|
|
|
|
|
شب شب مستی ست بیا رو سوی هستی ست بیا
یار بغل کرده تو را چه مِی پرستی ست بیا
رقص شد آغاز کار م
|
|
|
|
|
عرشی و بیچاره شدم طائر و پروانه شدم
یار بغل کرده مرا بَه که چه بیخانه شدم
مستم و دیوانه شد
|
|
|
|
|
من با حسنمم حسن بغل کرده مرا
نور خفنم که فاطمه کُشته مرا
من در حرمم که خود حرم هست مرا
|
|
|
|
|
۲۰ / 4
مستم و بیدار شدم در به در یار شدم
بیهوش ومستانه شدم بیخود و عیار شدم
روی به کاشانه ش
|
|
|
|
|
۲۰ / 3
مست دو کوهان گشتهام من ناله از جان گشتهام
از بهر هر یک تپهاش این جانِ خود را کُشت
|
|
|
|
|
۲۰ / 2
غم بادها بر من شده این جان من احمر شده
بس روی زیبا دیدهام این جان من مثمر شده
|
|
|