"بی تو تاریک نشستم تو چراغ که شدی"
خشک شد بستر سبزم گل باغ که شدی
من خُمارم به دو چشمان تو و روشنی اش
مستی و ، روشنی و ، نورِ اتاقِ که شدی
ماندم اینجا تک و تنها ، مَهِ ناز که شدی
دستگیر و ، صنم و ، محـرم راز که شدی
لال ماندم ، وسط این همه بی حوصلگی
بلبل باغ و ، سراپـرده ی سـاز که شدی
صبر و آرامِ دلم ! ، صبر و قـرار که شدی
سکه ی ماهِ تمام! ، ایل و تبار که شدی
هر نفس از تو به جانم شریان ریخته ام
صید افتاده به زنجیر و ، شکار که شدی
تاکِ انگورِ خُمم ! ، شهد و شراب که شدی
نقش آرامشِ جان ، نقش بر آب که شدی
هر چه را ساخته دل ،صرف وصال تو شده
خانه ام گشت خراب ،خانه خراب که شدی
قلبم از هجر گرفته ست ،پناهِ که شدی ؟
هم قد و هم قسم و ناله ی آهِ که شدی
دیده از گریه شده کور ، نیـامد خبـری
دستم از پا نه خطا کرد ، گناهِ که شدی
یارِ شبهای که ای؟ مست سبوی که شدی
مرهم زخمِ که هستی ،آرزوی که شدی
قول دادی که بمانی به کنارم همه عمر
پس زدی قلب مرا راهیِ کوی که شدی
شـور پـرواز و ، سراسیمه دوانِ که شدی ؟
بختِ برگشتهِ من بین ، تو نشان که شدی!
عمرم آخر شد و یک بار نشد قسمت من؛
حال خوبت ! ، تو بگو روح و روان که شدی
افسانه_احمدی_پونه