جسم تو را در خود گرفته سایه های درد
وقتی که خورشید نگاهت روبه خاموشی ست
دنیا به چشمان قشنگ تو بده کار است
آغاز تو رنج است دنیای فراموشی ست
بی مهر، ...دنیای تو را اینجا رها کردند
وقتی شرافت کنج تاریکی، سر زا مرد
دزدی که افسارش رها در دست نفسش بود
حق نفسهای تو را با خود از اینجا برد
دیشب که گلبرگ تَنَت مهمان باران بود
گهواره ی سرد تو را دست خدا جُنباند
حتی برای ناله های کوچک قلبت
باد صبا هم مادرانه لای لایی خواند
احساس ِ مرده، ذره ای ای کاش می فهمید
سطل زباله بستر بال فرشته نیست
سرمای سوزانی که آغوش تنت گشته
تصمیمِ بی رحمانه ی افکارِ پستِ کیست
خشکیده از سرما تن ِ نرم و لطیف تو
یاس ِ تنت را بوسه باید می نشست وناز
جای نگاه گرم وآغوش تن مادر
فصل بهارت کشته با پاییز وغم دمساز
دلشوره های مادرانه لحظه ای ای کاش
مهمان قلب ناشکیب مادرت می شد
حتی اگر دنیا برایش رنج وبرزخ بود
دل خسته از دنیا، امید و یاورت می شد
حالا تو می دانی زمین جای قشنگی نیست
اینجا که بستند آسمان را روی پروازت
گنگ است مفهوم تو در دنیای بی رنگت
پایان پر دردی ست از امروز آغازت
سارا(س.سکوت)
۲۶مرداد۴۰۲
عالی بود عالی و دردمندانه
دیگه وقتی انواع و اقسام فقر توی جامعه بیداد کنه.. این فقره که سطل زباله بستر بال فرشته باشععع.. اصلا دور از عقل نیست..
سلامت و ثروتمند باشی