صولتِ سودای ما
ترا ، یکریز و یکریز میستایم
تویی که رَبِ مایی
خدای همه ی دنیا و، هرعُقبای مایی
تو که رؤیای مایی
به این شبکده ی پُرظلمتِ جان ،
خورشید جهان آسا و،
بی شک ماهِ مایی
اگرسجده کنم برماه و خورشیدِ وجودت ،
نگو مشرک شدم ،
مثالی ازتو بیش از، اینها که ندارم
تو ای نور !
تو که خدای بارانی و، بورانِ مایی
دلیلِ اینهمه غوغای مایی
انگیزه برای اینهمه رفتارِ بس پویای مایی
به تو یقینم صد درصد است ،
در وجودِ نازنینِ تو، هیچگاه هیچگاه ، شک نکردم
تو که همواره در، رایِ مایی
خدای این دل دریای مایی
خدای آنهمه دریای ماهی
خدای اینهمه و آنهمه مقصدِ غایی
تو کهربای من ، منهم یه کاهی
ببخش من را خطا بسیار کردم ،
حتی بیشتر و بیشتر، ز گاه گاهی
ببخش من را ، فراموشم شود الطافِ نابت
چه خوبست تو برای اینهمه مریضی ام ،
هماره وهماره ، جویای حالی
حال و فالِ من ، همیشه خوبست با تو
تو که شولای فالی ، تو که شولای حالی
تو که مقلب القلوبِ سالی
تویی که ، صولتِ سودای مایی
منم ذره ای ازخاک ، برون آمده ازخاک
چیزی نیستم بیش ازاین
تو یَدِ طولای مایی
من بدون یاری ات کورم ، کر ام ، لمس
تو، تواناییِ بس گویای مایی
بهمن بیدقی 1402/2/19
شاعرواستادبزرگوار
سرودی نا ب بامعنا خواندم
هزاران درودتان باد