پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت
|
|
دل ما بود
ولی تنگ شما است چرا؟
|
|
|
|
|
به عکس مهربان و خسته ی مادر نگاهی کرد
به ایامی که جا ماندهَ ست در سنگر نگاهی کرد
صدای غرش خمپا
|
|
|
|
|
خورشید بی نگاه تو معنا نمیشود
از شب دری به سوی سحر وا نمیشود
|
|
|
|
|
نازنینا در فَراقت سوختم
دیده ام را بر دوچشمت دوختم
رفتی اما بعد تو عاشق شدم
عشق را با دیدنت آموخت
|
|
|
|
|
میرود روح از تنم هی در فراقت روز و شب
میشوم مست از لب می در فراقت روز و شب
|
|
|
|
|
پرواز کن ای دوست که پرواز قشنگ است...
|
|
|
|
|
غروب می شود ، دلم ولی هنوز
در میان کوچه ها نشسته است
|
|
|
|
|
خوشا آن دل که دل نَسپُرد به دنیا
خوشا آن دل که دل بِسپُرد به اُخریٰ
|
|
|
|
|
گفتمدلمراتوپرستاریولینه
|
|
|
|
|
در جمع عشق ورزان مارا تنها یافتند
زیرا که دست عشق را در دست دوست یافتند
|
|
|
|
|
یک نگاهم به آسمان
شاید آید، ندای هر زمان
گاه می نشینم ، انتظار
چون بر، ابری سوار
مژده می
|
|
|
|
|
هرگاه که باران میبارد بر این تن نحیفم
دلم میخواهد بگویم که در عشقت صعیفم
|
|
|
|
|
ئاوا دڵدوورینێ درۆینە
دڵپەرۆشمی کردووە
ئێستە دڵڕەقی لەم زستانە باریوە
ڕۆژێ شێعرێک دەبارێ و زەوین
|
|
|
|
|
سنگ دنیا خورده بر پیشانی اقبال ما
|
|
|
|
|
همه با هم قهرند !
همه در پیله نا باوری خود مهمانند ،
عینک بد بینی را
همه بر چشم دارند
هیچکس را
|
|
|
|
|
توکهایچارهگشایی
مشکلمگرنگشایی
بازگویمتوخدایی
|
|
|
|
|
گفتیم درد دل را امشب به شعله گوییم
جانسخن نگفتیم اشک از پیاله سر زد
|
|
|
|
|
دختر همسایه با آش نذری دم در خانه
|
|
|
|
|
🌿تودور زمن کنارمن هم بودی!
|
|
|
|
|
زندگی بالا و پایینَش عذابم میدهد
مثل برگِ روی آب از بیقراری خسته ام
|
|
|
|
|
بنا شد چو موسی (ع)
عصا آورد
|
|
|
|
|
عاشقم عشق تو بی هوشم کرد ....
|
|
|
|
|
شروع مي كنم بهِ بافتن موهايت
دستهايت نگاهِ نگرانم را در آغوش مي كشند
آنچه در اين هياهو گُم شدهِ
ن
|
|
|
|
|
نگاه چشم مست تو مرا ز تاب می برد
|
|
|
|
|
شد کسوفی به پا از این رخ داد
|
|
|
|
|
پیچک به خودش آمد
فهمید اسارت را ...
|
|
|
|
|
خنده ات الماس نور و دامنت دریای نور
وه ! که می خندد صدف، مرجان عاشق میشود
|
|
|
|
|
شب شد و از تو خبری نیست ماه من
امشب هوا ابری و بارانیست ماه من
چه شود شبی هم به بام من راه یابی
|
|
|
|
|
به خويشتن تو بكوش ، به غير كه باقي نيست
مبند دل به غير،كه بجز نخوت و جدايي نيست
|
|
|
|
|
كی كوك شود حال دل و تار شكسته
|
|
|
|
|
مکن کاری که این دل رنجَش آید
|
|
|
|
|
من غیر زیبایی اون چشمات
چیزی از ای
|
|
|
|
|
نجف خورشید تابان جهان است
|
|
|
|
|
آن گل باغ نبی زرد شد و پژمرده....
|
|
|
|
|
دور از رخ تو بادل شیدا چکنم
چکنم باغم و با حسرت فردا چکنم
|
|
|
|
|
وقتی رسیدند ، اوداشت روحش را
به وجدان دردِ سختی می کشت
|
|
|
|
|
وقت رفتن من فقط یکبار نالیدم بمان
قصد رفتن کرده را اصرار بدتر می کند
|
|
|
|
|
آنقدر خوش میکشد نقش تورا...
|
|
|
|
|
من نه كفتارم ، نه مكاري چو روباهم!
درنده ذات و بي مكرم
ندارم چشم سيري از پيِ قدرت ، پيِ غارت
|
|
|
|
|
به گوشه میخانه آرام میگیرم
|
|
|
|
|
وای از آن روز که خیری نرسد شر بشود
|
|
|
|
|
باز شب و گریه و هجران یار
|
|
|
|
|
و بدنبال جزیره گمشده،
پرت و دور افتاده ،
ومحصور در پاکی آب
منتهی به جدا ر آبی ا سمان
پر از س
|
|
|
|
|
باران می آید
اصلا حواسش نیست
وقتی تو نیستی....
باید که را بغل کنم؟
|
|
|
|
|
اینقَدَر داد مَزَن که به دنیا نمیرسی
ز این خیال برون شو که به سودا نمیرسی
|
|
|
|
|
امیدوارم در ارامش خوابیده باشی.خوابی عمیق و دلچسب .چشمان من بیدارند اما ذهن و روحم پیش تو و در کنار
|
|
|
|
|
تو پادِشاهِ قلب و مَنَمْ پلنگی اسیرِ مشتِتَمْ
خودَم فَدایِ عشقِ تو، خاکِ ایوانِ هشتْ بهشتِتَمْ
|
|
|
|
|
شعری دمید و یـاد تو بـا من درآ کمی
|
|
|
|
|
یکی بود عمق سیاهی،تورا به رویای واهی برد
دیگری بی چون چرا آنچه حق هست برایت میخرد
|
|
|
|
|
دوستان من حاجی بازاریم
میخک پسمانده ی قاجاریم
روی پاکی ام قسم می خور ده اند
مات ابلیس است از مکا
|
|
|
|
|
اگر هم نفسم نباشی
هیچوقت شعرم کامل نمی شود
|
|
|
|
|
گر بر تو و این شهر نبارم به چه ارزم
|
|
|
|
|
از هزاران کعبه صالح بنده ای
|
|
|
|
|
هر کجا رفتم گلی همتای رخسارت نشد
لحظه ای زیباتر از شبهای دیدارت نشد
|
|
|
|
|
اضافی شد دلم اینجا ، خداحافظ که من رفتم
|
|
|
|
|
خورشیدرا بخاک نهان میکنی چرا
درَدِ دلت به چاه بیان میکنی چرا
|
|
|
|
|
در حسرت دیدار تو بیدار و دگر هیچ
لب تشنهی نوشیدن دلدار و دگر هیچ
|
|
|
|
|
🌼🌸🌺
خورشید کشته شد ، دوز و کلک زدند
بر روی کشته اش ، هی نی لبک زدند
خربالغان کور ، سگ بالغان
|
|
|
|
|
برکدامین درخت
برکدامین شاخه
کبوتر احساس را خواباندی
برکدامین درخت
برکدامین شاخه
کبوتر احس
|
|
|
|
|
فراقت گور را در من به چالش میکشد آه
که این دوری مگر از کی به مرگم خورده پیوند؟
|
|
|
|
|
نگاهت از روی پلک غلت میزند
|
|
|
|
|
لبخندت
بهار دارد
شکوفه ها می دهد دهانت،
و گیلاس لب هایت چیدنی!.
|
|
|
|
|
از شاعری کردن دگر باید بپرهیزم
|
|
|
|
|
با صدای بلند
شعر می گفتم از تو
وقتی آزادی معنا داشت!
|
|
|
|
|
به جونِ تُو،به مَرگِ مَنْ ، قَسَم به عشقِ بِینِمونْ
هیچ جایی پِیدا نِمیشـه ، دُو تّا دیوونه عِینِ
|
|
|
|
|
من نه آنم که در این چهره اگر میبینی
|
|
|
|
|
چو یوسفی که دشمنش به سمتِ چاه میکِشد
غمت به دشتِ جان من ز نو سپاه میکِشد
|
|
|
|
|
باز امشب اشک حق گل می کند
داغ را مولا تحمّل می کند
|
|
|
مجموع ۱۲۳۸۲۰ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |