پنجشنبه ۱ آذر
اشعار دفتر شعرِ سرزمین کاوه ها شاعر اکرم بهرامچی
|
|
اینجا قلم ها رونقی دیگر گرفتند
از رنگ ِ تند ِ حادثه جوهر گرفتند
|
|
|
|
|
در آسمان انگار باران حرف دارد
هر قطره با رقصی پریشان حرف دارد
اطراف ِ من گویی دهان
|
|
|
|
|
ذکر نامت چو به تسبیح بچرخد با عشق
مست گردند از این آینه گردانی ها
پرچم دین تو بر قله ی
|
|
|
|
|
مگو دشمن اینگونه چنگال زد
به خاک ِ عزیز ِ دلیران ما
مگو کینه وَرزند ابلیسیان
به مرد و
|
|
|
|
|
هرگز نَبرم گمان پسندند امام؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این محفل پر ریا و شعر ِ لَنگت
|
|
|
|
|
با مَشک ِ پر از آب به دست آمده ای تا
یا عاشق و شوریده و مست آمده ای تا؟
سر باز کند چشمه ی عطشان
|
|
|
|
|
حرف داریم ، دراین مهلکه باران ، با سر
ارغوانیست لبم یا زده خون از سر پَر
هشت سال از نفَسَت
|
|
|
|
|
ای کاش میشد اندکی هم ذات ِ باران بود
بر تشنگی ها ی جهانی چشمه ساران بود
ای کاش در قرن ِ گناه آلو
|
|
|
|
|
دخترانه هایم را پاییز برد...............
و برگهای خشک خاطراتم بازیچه ی بادهای سهمگین سرنوشت شد.
|
|
|
|
|
کاش در دستم تلی بود از دلار
کاش زر می ریخت دراین روزگار.......
زندگی زیر و بمش بسیار شد
|
|
|
|
|
پریشان میکند خواب ِ مرا چشمان ِ آهوها
به سمت آشیان پر می کشند امشب پرستوها
نگاه آسمان ِ کعبه می
|
|
|
|
|
من عاشق مرهم بودن برای گنجشکهایی بودم که با بال زخمی به پشت پنجره ی اتاق ما پناه می آوردند .عاشق او
|
|
|
|
|
وقتی غزل هم لای دندان گیر کرده
زخمی میان ِ ابر و باران، گیر کرده
اینجا خدای آرزوهای موازی
در
|
|
|
|
|
در دادگاه ِ خلقت وقتی که خشکسالیست
محکوم بودن ِ ما یک فرض ِ احتمالیست
وقتی گناه ِ آدم ، قا
|
|
|
|
|
جان دادن ِ فوج طبیبان در بهاران
خون ريختن در شط ِ بسترهای زخمی
متن وصيت نامه هاشان هست بی
|
|
|
|
|
روی بساط ِ هفت سین ، مُرده َست انگار
یک رهگذر در جمع ، از یک مَرد می گفت
بیچاره تنها بود و
|
|
|
|
|
مانده در وسعت ِ این سینه ی پر حسرت ، برف ...............
دوزخی سرد و مهیب
|
|
|
|
|
اتفاق است که یکباره به هم خواهد زد
عمر ما را شب ِ تقدیر ، قلم خواهد زد
|
|
|
|
|
فصل ِ قحطیست ، خدا خواست که باران نشود
بهتر این است تب ِ حادثه درمان نشود
ما به یک کوچه ی بن بست
|
|
|
|
|
همیشه شهر، زیر ِ پای ِنامردان ، تکان میخورد
و دود آلود ، فریادش به سقف ِ آسمان میخورد
نگا
|
|
|
|
|
وقتی خدا می خواست انسان جان بگیرد
مادر شدی تا خلقتش سامان بگیرد
مادر شدی آغوش گشتی عاشقانه
تا
|
|
|
|
|
گُل کرده ، لاي زخم هامان ِ پینه ها مان
بی شک تَرَک برداشته آئیـنـه هامان.............
|
|
|
|
|
یا زلزله به راهست یا سیل و برف و طوفان
کولاک کرده این شانس در سرزمین ایران
|
|
|
|
|
مرا با خود ببر بانوی دشت ِ سرخ،
که دلتنگم از این گردونه ی تکرار................
|
|
|
|
|
به عکس مهربان و خسته ی مادر نگاهی کرد
به ایامی که جا ماندهَ ست در سنگر نگاهی کرد
صدای غرش خمپا
|
|
|
|
|
می توان خورشید را تفسیر کرد
واژه های داغ را در خود کشید..............
|
|
|
|
|
سلام ای فاطمه ای آفتاب ِ شب نشین ِ درد
سلام ای یاس باران خورده در این روزگار ِ سرد
|
|
|
|
|
ماندَه ست یک تصویر ،در یک قاب ِ چوبی
رنگ شمالی دارد و لطف ِ جنوبی
تصویری از یک روستا در کوه
|
|
|
|
|
رفته ست تا بی انتهای نا کجا ، بهمن
میدان ،خیابان ، پا به پای کوچه ها ، بهمن
پشت ستون سرد ش
|
|
|
|
|
یکصد و هفتاد و شش انسان که یکسرسوختند
نخبه های یک جهان بودندو پرپرسوختند
بالهای باز ِ ققنوسند؟
|
|
|
|
|
صدای برگ های خشک در آغوش ِ پاییزان
صدای ریشه و خاک است ، دست افشان و گل ریزان
صدا نزدیک
|
|
|
|
|
الو کعبه؟ خدا؟ ؟؟ پاسخ همیشه بوق ِ اِشغال است
دوباره باد می پیچد و این تقویم ِ هر سال است
|
|
|
|
|
پلکی بزن این پنجره ها ، بسته ، اسیرند
مردم دگر از دیدن هر حادثه سیرند
بنگر که قفس پُر شده از
|
|
|
|
|
شبیه برگ ِ خشکی رفته در گرداب ، می پیچید
و در رقص ِ غریب و ممتدی بی تاب ، می پیچید
و چون نیلوف
|
|
|
|
|
در فََلَق بود که می دید سوار........
خانه ای پیدا نیست
وسعت روزنه ها تنگ تر از حوصله ها.....
|
|
|
|
|
آفرينش بود و آدم بود و آهي سوخته
در بهشتي سبز، شيطان و نگاهي سوخته
آدم و حوا و خوشبختي، بهشتي بي
|
|
|
|
|
زیر ِ چترم با خیالت ، زیر ِ بارانی که نیست
رد ِ ما می ماند اما در خیابانی که نیست
|
|
|
|
|
زندگی در همه ابعاد زمین گیرم کرد
تا به خود آمدم از کل ِ جهان سیرم کرد
مثل خوابی که شب ِ حادث
|
|
|
|
|
لب فرو می بندی از مجموعه ی فریادها؟
بیستون را می شناسی از لب ِ فرهاد ها؟
تیشه ای بردار هم
|
|
|
|
|
فراخوان پخش شد تا شاعران یکجا بپيوندند
شب شعر است ودر اينجا ادیبان شاد و خرسندند
شبيه ِ خاله
|
|
|
|
|
بعدِ تو دشت ِ شقایق را هجوم ِ باد برد
چون خزان، سرو و صنوبر را، تب ِ بیداد برد
تا پلاک و چ
|
|
|
|
|
چشمه سار، باران را به ذهن سپرده است
که دریا را گم نکند.
|
|
|
|
|
جلوی یک کافه فست فود ایستاده بود م
و بعد بی اختیار به نرخ ساندویچ ها خیره شدم یک ساندویچ معمولی ب
|
|
|
|
|
قلمم که مست می شود
روزهای یخ زده را
داغ تر می نویسد
|
|
|
|
|
طنز یلدایی)
خبر ، پایان ِپاییزست و خوش باش
که پایان یافت ، بار ِ روی شانه
رسیده موسم ا
|
|
|
|
|
در خواب ِ صحرا مانده ردِ پای آهوها
انگار می رفتند .......آنسوی فراسوها
چشمان ِ من رد ِ شما
|
|
|
|
|
می خواستم از فجر ،مکرر بنویسم
از ظلمت شب، کمتر و کمتر بنویسم
باران زد و دفترچه ی ِ دل ، خیس
|
|
|
|
|
ندبه ها با نفس ِ اشک ِ زمین تر شده اند
مثل ِ گل ثانیه ها نبض معطر شده اند
افق
|
|
|
|
|
ارسال به ارسال به 100 درجه کلوب دات کام
ماه میلاد بود وخداوند
بهترین ماجرا را رقم زد
کعبه
|
|
|
|
|
منم و این جسد و این سر بی خاصیتم
و کسی نیست در این پیکر ِ بی خاصیتم
بال پرواز نمانده ست در
|
|
|