يکشنبه ۴ آذر
|
آخرین اشعار ناب اکرم بهرامچی
|
دخترانه هایم را پاییز برد...............
و برگهای خشک خاطراتم بازیچه ی بادهای سهمگین سرنوشت شد.
آیا آسمان اشکهای چشمم را دید تا با سر انگشتانش بزداید
و آیاسوز حنجره ام را قطره ی بارانی تر خواهد کرد؟
هنوز شال و کلاه سپیدم در گوشه ی صندوقچه ی زمان باقی مانده..........
هنوز گرمای آغوش مادرم بر فراز خورشیدها نور افشان است.
من به سادگی ِگنجشکانی می اندیشم که در ایوان خانه ی کوچکمان
منتظر خرده نان هایمان بودند.
هنوز خنکای جوی آب
و پرتاب سنگریزه هایی که در آن می انداختیم
شیرین ترین خاطرات من است
کجایند قهقهه هایی که گوش فلک را کر میکرد؟؟؟؟؟؟؟؟
من گم شده ام میان باد و آفتاب.
اکرم بهرامچی
|
نقدها و نظرات
|
مرا یارای بودن نیست بر روی زمینی بی در و پیکر قلم در جوهری بی رنگ تر گه خشک گاهی تر | |
|
سپاس از حضورتان | |
|
سلام و سپاس از همراهی و حضور سبزتان | |
|
سلام دوست خوبم خانم وفائی عزیز در زمستانم ؟خزانم؟ یا بهاری خشک و بی برگم؟ نمیدانم شبیه برگ خشکم در مسیر ِ سیل......., ویا رودی که گم کرده َست دریای پریشان را...........
| |
|
سلام خانم بویری عزیز قلم در دست من رقصان و مست است مگر او همچو من باده پرست است که این من نیستم شور درون است قلم در جوهر دریای خون است شما لطف دارین و نگاهتون بی شک بهارانی پرطراوت و سرسبز است دور از خزان و برگریزان ِ هستی | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
خاطره انگیز
دستمریزاد