پنجشنبه ۳ خرداد
|
|
بگذار و بگذر
گاهی خودت را
|
|
|
|
|
مرا به اشتباه با ملايمت صدا بزن
|
|
|
|
|
" حرف هایت ترسو بودند "
تو خطای بزرگی مرتکب شده ایی
ترسی در دل من سر باز کرده
|
|
|
|
|
برای او سوهان روح باش
برای من سوغات قم...
|
|
|
|
|
تا توانی زندگانی کرد با روراستی/از ره تزویر هرگز راست کار خود مکن....
|
|
|
|
|
نقاره می زنند حرم باز می شود
یعنی که گاه عاشقی آغاز می شود
|
|
|
|
|
با لول دولب نه آنکه ...وافوری کن...............
|
|
|
|
|
پرواز را نمی گذارند
و تماشایش را نیز
|
|
|
|
|
مثنوی طنز اسکناس سرودهء برادر بزرگوارم جلیل پورسلیمانی با کسب اجازه از حضرت برادر تقدیم میگردد خدمت
|
|
|
|
|
اندوه تو زخم خونچکانی کهن است
بر قامت شعرهای من پیرهن است
از بام دلم نرفته برمی گردد
دلتنگی تو
|
|
|
|
|
شاه گفت گاهی گلدان خالی سرمایه است
گاهی همین دست خالی خود آسایه است
|
|
|
|
|
یه روزی زیر بارونه چشامون عشقمون، پر زد
دلامون خونه ی هم بود،جدایی اومد و در زد
روزای خوبمون رف
|
|
|
|
|
یک روز پس از رفتن خود قم باشی...!
|
|
|
|
|
گیج
ازهرانشعابِ جاده
میپیچم بسوی آفتاب
|
|
|
|
|
غروب را جوانه کن به سینه شد طلوع درد
صدای نی شنیده شد زسوز ناله های سرد
|
|
|
|
|
نشستهام به تماشای چشمهای شما
|
|
|
|
|
مهتابی ا ست هر شب من ای حریر تن....
|
|
|
|
|
آسمان به تـــــــــــــــــــــــــــــــــو تکریم می کند ..
|
|
|
|
|
به چاهي اوفتادم من كه پيراهن به تن نبود
اويس قرن آسيبم كه در بستر قرن نبود
|
|
|
|
|
یک شـاعرِ از، خـاطره بیـزار، به جـا ماند.....
|
|
|
|
|
ای قلم گرفته در مشت
ضربه ی قلم مرا کشت
|
|
|
|
|
فردا
شعر خواهم شد
هنگام که « خورشید »
سر بر شانه های بلندِ دیوارِ زندان شهر بگذارد
و های ه
|
|
|
|
|
وقتی کبوترهای عاشق در طوافند
در آسمان، قلب حَرَم احساس دارد
بین̗ من و چشم تو، دیوار جدایی
آجر ب
|
|
|
|
|
بهترین آموزگار مرد در دنیا زن ست ..
|
|
|
|
|
این شعر را برای
عزیزی سروده ام
مردی که صادقانه
بمن درس عشق داد
|
|
|
|
|
اینجا آنجا قفل به زنجیر ..
زندانه تو رو دوست داشتن ..
یادت نمیاد ، خندیدنت ..
امید دوباره به ازاد
|
|
|
|
|
یوسف زچاه،دل نمی کند از ترس عاشقی
گلدان،سرای هرزه گی و بغض رازقی
|
|
|
|
|
رفتی و دنیامو به هم ریختی
سخت زندگی مو جمو جور کردم
هر چی که از این رابطه جا موند
توی دلم زنده به
|
|
|
|
|
حالم مپرس که دلم سخت بی آشیان شده است
از رسم روزگار دیده ی ترم به خون گریان شده است
|
|
|
|
|
ایـنقَـدَر پای مـرا ، داخـل اخــبار نکش !
هی مرا نقطه نکن ! نقشه ی پرگار نکش
|
|
|
|
|
بیعشـقدلتخانهیبیپیشَوَدحامی
راهیاستکه سودی بجز آوار ندارد
|
|
|
|
|
قلم نامت نوشت و شعر بر لب میرسد
واژه ی نامت چنان داغ است،در تب میرسد
واژه پشتِ واژه میچینم که وصفِ
|
|
|
|
|
گیسو به رخ می افکنی ، هنگامه برپا میکنی
|
|
|
|
|
میان آبادی
یادواره ات را
لیوان به ...
|
|
|
|
|
آنجا که نگاهت به نگاهی نگران شد
آغاز،همه مشکل و خندت که نهان شد
|
|
|
|
|
پنهان میشوم
پست تمام اتفاق ها
|
|
|
|
|
به نیشابور احساسم تب چنگیز افتاده است/
که جزعطا چشمانت ندارد هیچ دارویی!
|
|
|
|
|
مرا بستان ، مرابستان، از این زیبایِ پوشالی
|
|
|
|
|
دوشنبه ها
شب ها را واکس...
|
|
|
|
|
روز از مهر خدا زاده می شود
و من از پس نگاه جنون آمیز تو.
|
|
|
|
|
با خاطراتِ تلخِ عشقي بي سرانجام
چون مجرمي بر دارِ رسوايي بميرم
|
|
|
|
|
چرا بانو مرادادی فریبم
میان دشمنان حالا غریبم
|
|
|
|
|
شعرم همیشه طعم لبهای تو دارد...
|
|
|
|
|
بیا ومن را به نسیم سبز آینه بسپار
|
|
|
|
|
آنکه با یک واژه آورده حیات
|
|
|
|
|
آســـــــمـــان آبــــی تــــر اســــــت
امـــروز یـــــارم در بـــر اســـــت
|
|
|
|
|
هی چنگ می زد ، چنگ می زد ، چنگ می زد
چنگیز چشمانش که دم از جنگ می زد
|
|
|
|
|
خالقم من را ؛ زروحش باکمی گِل آفرید
روح را باگِل یکی انسان کامل آفرید
|
|
|
|
|
ترا دیدم سوار نور بودی
سراپا غرق شعر وشور بودی
نگاهم موج گیسویت گره خورد
|
|
|
|
|
و گرمی تاوسو نمیمه داسه – دیم اِ رو در نمای تیکه هناسه
|
|
|
|
|
ارگ بم بر پلک ِ زيبايت بنا كردم . . .
|
|
|
|
|
تو خودت میدانی
عشق ما یکطرفه است
|
|
|
|
|
و باز شد در و مردی خزید در باران
و باد بوی تنش را وزید در باران
دوباره عقربه ها را عقب کشید و نش
|
|
|
|
|
...جنگل افرای پیش رویمان می سوخت در آتش....
|
|
|
|
|
این نماز و این دعا بگذار چند //
نزد همسر شو مثال حبه قند
|
|
|
|
|
از نورِ مهرِ تو،مغرور و استوار،
با قهر، دشمنم،
با شورِ عشقِ تو،در سایه ی چنار،
آهنگ میزنم،
جاری
|
|
|
|
|
خانه چو دادی به بنای دزد
غم چه خوری بابت ویرانی اش
|
|
|
|
|
دردفتر دشت کوچه باغی گم شد
دردست ترانه ها ایاقی گم شد
ای مرثیه هادل مرا را دریابید
در سینه من دوب
|
|
|
|
|
اولین جرقه های دوستی
بین من و تو
در ایستگاه های فرار زده شد
|
|
|
|
|
يا رب آيا مى شود از حوض كوثر آب خورد؟
يا فشانى ذرّه اى مانند شبنم پنج عصر؟
|
|
|
|
|
بعد از تو رفتن
...
علی رفیعی
|
|
|
|
|
دلم تنگ است
و این درد کمی نیست
که دیگردست تو در دست من نیست
|
|
|
|
|
چترها وارونه٬
چشمه های ابند؛
حامل مهتابند.
|
|
|
مجموع ۱۲۴۲۸۴ پست فعال در ۱۵۵۴ صفحه |