يکشنبه ۵ اسفند
اشعار دفتر شعرِ از تنهایی شاعر مرتضی درویشی ( اشکان)
|
|
مرا به اشتباه با ملايمت صدا بزن
|
|
|
|
|
به انتقام جدایی ، علیه فاصله ها
بیا به یاد گذشته کمی قدم بزنیم
|
|
|
|
|
شاعری بود که بعد از تو به جایی نرسید
|
|
|
|
|
هيچ كس مانند من دلتنگ و خود آزار نيست
|
|
|
|
|
چه غم که شب برسد هم به آسمان حرم
که آسمان حرم سرزمین کوکب هاست
|
|
|
|
|
هر کسی گفت که عاشق شده ، من خندیدم
و به هر آنچه بخندی به سرت می آید
|
|
|
|
|
یا چرا از دیدنش قلبم ترک برداشته
|
|
|
|
|
و شک نکنن که تو روزی تقاص خواهی داد
تو آبروی دلم را غزل ، غزل بردی
|
|
|
|
|
شنیده ام که به زودی بهار می آید
|
|
|
|
|
ته این کوچه ی بن بست زمستان زده ها
به تماشای تو از دور کمی دلتنگم
|
|
|
|
|
دلم در دام گیسویش همان ستارخانی شد
که جان می داد بلکه انقلابش را نگه دارد
|
|
|
|
|
یک طرف درد بی پدر بودن
پشت مادر ... و حرف نامربوط
یا نگاه
|
|
|
|
|
عاشق شدم ....به چه نحوی ؟! سوال کن...
بی ذره ای دخالت این مرد لعنتی
|
|
|
|
|
خاک هم نعش تو را ز کینه پس خواهد زد
|
|
|
|
|
سادات ببخشند .... میان در و دیوار ...
از ضربه به صورت و کمر ؛ چشم ترش سوخت
|
|
|
|
|
در شبی سرد و شوم زن شده بود...
|
|
|
|
|
کاش بارانی نبارد چون که دختر بچه ای
زیر بارش های دیشب فال هایش خیس شد
|
|
|
|
|
با گریه دست کودکش را بوس می کرد
|
|
|
|
|
قدمی حوصله کن مرجع تقلید شوم
|
|
|
|
|
عطسه کردم...صبر آمد...مضطرب گشتم بمان
|
|
|
|
|
دیدمش در یک خیابان شلوغی با رغیب
سعی کردم در تلاطم ها خودم را گم کنم
|
|
|
|
|
فرق دارد ز غم فاجعه ی رفتن عشق
به خدا رو بزنی... یا به خدا رو بکنی
|
|
|
|
|
من همان خشت فرو ریخته از زلزله ام
که دگر نیست در اندیشه ی بر پایی خویش
|
|
|
|
|
من آن درختم او که وقتی مرد بی شک
هیزم برایت می شود اما تبر ؟! نه
|
|
|
|
|
پیچ حیران ز خم موی تو طراحی شد
پس عجب نیست اگر کشته فراوان دارد
|
|
|
|
|
گفتم بیا از چاله بر چاهم بیانداز
چال غزل بر گونه ات ایجاد کردی
|
|
|
|
|
قیمت انس طلا وابسته به لبهای توست...
|
|
|
|
|
بی ادب نیستم از شاه طلب می چسبد
|
|
|
|
|
با نگاه شرقی اَت یک شهر شاعر می شود
|
|
|
|
|
به گمانم ز سرت روسریت افتاده؟!
|
|
|
|
|
خواستم از تو بگویم غزل اما کم بود
|
|
|
|
|
پس اختراع غزل از نگاه شماست
|
|
|
|
|
آمده ام به رَصَد ِحلول ِماه ِروی ِتو...
|
|
|
|
|
به دیدگان سرد من خنده ی اضطراری است
و مرگ من برای تو ، واژه ی استعاری است
و انتفاضه ای جدید به راه
|
|
|