چهارشنبه ۱۴ آذر
اشعار دفتر شعرِ فریاد شاعر جلال سلطانیا (فریاد تا همیشه)
|
|
عصایی میفروشم چشمهایی را
که تنها میتوان با آن ستم را دید.....
|
|
|
|
|
هزاران گنبد و گلدسته برپا شد
خدا اما به آتشگاه باقی ماند
|
|
|
|
|
از هر آنچه مرز است گذر کن
تا در پس دیوار ببینی
|
|
|
|
|
نگردد هر کهنسالی خردمند
نه هر پیری بنالد میشود پند
|
|
|
|
|
گرگ اگر گردد روزی مهربان
آمده اندر صفوف روبهان
|
|
|
|
|
هر کسی با عقل خود راهی گزید
خانه را اما کسی پیدا نکرد
|
|
|
|
|
گفت من این داستان را خوانده ام
باز بین بدتر و بد مانده ام
|
|
|
|
|
چیست فرق گوسپند و آدمی
گر به شلاقی گزیند راه و کیش
|
|
|
|
|
مرگ زیباترین است اگر
رأس ساعت باشد....
|
|
|
|
|
قهرمان روز ما تا خواب ماست
هر خدا یک شب در محراب ماست
|
|
|
|
|
اختلاس و دزدی و طوسی و زنجانی همه
بخشی از یک توطئه از مافیای دشمن است
|
|
|
|
|
من و آن سنگ اگر
هر دو در مصاف با حادثه ها خاموشیم
|
|
|
|
|
گرگ میمیرد به حکم روزگار
از شمار مرده خوار کم میشود
|
|
|
|
|
آدمی و آزادی دائم در حال دویدن هستند
|
|
|
|
|
بیستون بسیار باشد تیشه ات گر میبُرد
نان آن باشد که فرهاد تا ابد زان میخورد
|
|
|
|
|
شعار صبحشان آزادی و مهر
چو عصر آید ، نیاید صبحشان یاد
|
|
|
|
|
پرواز را نمی گذارند
و تماشایش را نیز
|
|
|
|
|
خانه چو دادی به بنای دزد
غم چه خوری بابت ویرانی اش
|
|
|
|
|
هان ای انسان
چند روز هم خودت باش
|
|
|
|
|
ز بالا باید این دنیا ببینی
ز روی حرف دل باید گذر کرد
|
|
|
|
|
بر گور هزار ساله شیون غلط است
بیرون ز ردای این عزا باید شد
|
|
|
|
|
برای مرغ ها تابلوی پرواز ممنوع محدودیت نیست
|
|
|
|
|
کی به جز در گور با دشمن توان یک جای خُفت
راز دل را جز به مرده کی توان هرجای گفت
|
|
|
|
|
هر چه هستیم و نه هستیم عیب نیست
راه کج ننگ است نی یک پای لنگ
|
|
|
|
|
وقتی هنوز آفتاب به آسمان بود
این مردم چراغ افروختند
|
|
|
|
|
ای فلک این بار نادانی مرا بر دوش چیست
در دیار بی زبانان حکمت این گوش چیست
|
|
|
|
|
در آن سرزمین که شب
به روادید جهل
دیریست تمدید میشود
|
|
|
|
|
حکایت میخ و درخت ..
مانده ام در بازی چرخ و فلک
هر کجا زخم است میریزد نمک
|
|
|
|
|
در کارگه خلقت ما را نفسی دادند
هم بال و پر پرواز هم وعده بسی دادند
|
|
|
|
|
نباید زیستن جز در" رهایی"
که آزادیست رمز رستگاری
|
|
|
|
|
نخواهد دید خس اعماق دریا
چو او را نیست این میزان چگالی
|
|
|
|
|
هر که اول انتها بود عاقبت اول رسید
چون فلک بر نام یکرویان و مردان خط کشید
|
|
|
|
|
پرواز در اینجا نمیخواهد بال
اسرار پرواز مگس بی پدریست
|
|
|
|
|
از غنی پرسیدم
خانه ی پول کجاست
|
|
|
|
|
بزن پارو که هرگز هیچ ساحل
نیامد با تمنا رو به دریا
|
|
|
|
|
هر رکعت این طایفه رو به قبله ایست
در کوچه ی ما هزار خدا
|
|
|
|
|
نوروز خجسته ، گر چه ما میدانیم
یک گام دگر به مرگ نزدیک شدیم....
|
|
|
|
|
من هر چه داد میزنم امروز
پدرم دیروز
راه خودش را میرود....
|
|
|
|
|
ترس آن دارم که تیری بوده ام
گشته بی مقصود رها از یک کمان
|
|
|
|
|
بیچاره عشق
واژه ای که هرگز تجربه نشد
و آنرا با حس تملک اشتباه گرفتند ...
|
|
|
|
|
ای طایفه خود را مسپارید به تقدیر
جز خویش ندارید در این حادثه تقصیر
|
|
|
|
|
ای قبیله در کویر چه سود است نماز
هر ابر که آبستن باران نشود
|
|
|
|
|
اجل آمد صدای در نیامد
سر آمد بزم و رامشگر نیامد
|
|
|
|
|
هر که را دیدم از این چرخ و فلک دلخون بود
شاه یا دریوزه گر ، کفاش یا قارون بود
|
|
|