يکشنبه ۲ دی
اشعار دفتر شعرِ غزل شاعر امیروحیدی
|
|
مرا به ياد بياور كه زار گريه كنم
|
|
|
|
|
وقتی کنارم نیستی از درد لبریزم
باید که از این زخم ها قدری بپرهیزم
من سال ها در گُور خود بی شعر خ
|
|
|
|
|
مرا به یاد بیاور که زار گریه کنم...
|
|
|
|
|
میان آتش و باران، مرا صدا می کرد...
|
|
|
|
|
سکوت بود و تماشایِ رد پای غزل
دلم گرفت... نوشتم کمی برای غزل
گرفته بوی تنت را تمامِ طول مسیر
از
|
|
|
|
|
فلش نزن که دوباره سیاه می افتم
شبیه لرزش اشک از نگاه، می افتم
شکست بال و پرم را، غرور زخمی باد
|
|
|
|
|
ای زن میان این همه زندان چه می کنی؟!
با حُقّه های تازه ی رِندان، چه می کنی؟
با دست های بسته و با
|
|
|
|
|
کجایِ مصرع آخِر، نوشت باران را ؟!!
غروب زخمی شهر و سکوت آبان را
نگاه کرد خودش را درون آینه باز
|
|
|
|
|
مرا هر لحظه می خوانی و از تکرار می ترسم
|
|
|
|
|
دلم خوش است همیشه برای من باشی
چه فرق می کند اصلا؟!... خدایِ من باشی
دُرُست پُشتِ همین بیت ها، ق
|
|
|
|
|
غروب... ساعت شش، انتظارِ دلتنگی
نشسته بود زنی از تبارِ دلتنگی
دلش دَوام نیاورد آسمان باشد
و رفت
|
|
|
|
|
نگاه کن که شبی وقتِ خواب، خواهم مُرد
غریب و بی کس و با اضطراب، خواهم مرد
سوأل های زیادی است در س
|
|
|
|
|
کلافه گشت و دوباره به آب و تاب افتاد
و چند قطره ی اشکی که رویِ قاب افتاد
دلش شبیه قدم هایِ شعر،
|
|
|
|
|
غروب بود و زنی بی قرار، گُم می شد
میان کوچه کسی در غبار، گم می شد
چقدر آمدنت دیر می کند این بار!
|
|
|
|
|
نگاه کن که اسیرم، اسیر تنهایی
قسم به شعر، ندیدم نظیرِ تنهایی
من و هجومِ غزل ها و بی کسی در باد
|
|
|
|
|
و باز شد در و مردی خزید در باران
و باد بوی تنش را وزید در باران
دوباره عقربه ها را عقب کشید و نش
|
|
|