چهارشنبه ۶ تير
|
|
نصیحتم بشنو دل به هیچ کس مسپار
|
|
|
|
|
مهربان آن یار شیرینم به نجوا آن زمان
|
|
|
|
|
آنقدر راه رفته ام که دیگر کفش هایم هم صدایشان در آمده...
راست می گویند...
این جاده ها که به تو
|
|
|
|
|
افسار رها مکن که نفسِ سرکش
تازد که دهد ترا به دستِ آتِش
عاقل نکند خلافِ عقلش کاری
تا چشم شود از آ
|
|
|
|
|
عمر مجموعه ای از سبزترین ثانیه هاست ..
|
|
|
|
|
مدتی در ریل رقصیدم قطار خویش را
تا ببینم آنور دنیا نگار خویش را
سیب می چینم میان شاخه لبهای او
|
|
|
|
|
طنزی بمناسبت گرانیهای شب عیدگرچه مناسبت
|
|
|
|
|
من اخم هایم را
پشت پوست پیشانیم
انبار می کنم
|
|
|
|
|
ای نگار نازنینم ، توئی درمان هر دردم
بنمای نظری بر این رخ پژمرده ی زردم
گشتم ز عشقت بیقرار، سر
|
|
|
|
|
دنبال مهره گمشده وجدان انسانی
|
|
|
|
|
خندید بکاشانۀ ما غافل چند
آنکس که دلش داده بدنیا پیوند
گفتا ز چه خشنود تو در این دوزخ
گفتم که جنا
|
|
|
|
|
رَفعتِ صاحبدلان، جُزنفخه ای ازعشق ،نیست......
|
|
|
|
|
تنها،دوباره خواب تودیدن همین بس است
|
|
|
|
|
نخواهد دید خس اعماق دریا
چو او را نیست این میزان چگالی
|
|
|
|
|
شاعران پشت چلیپای تو دل میبازند
عاشقان پیش مسیحای تو جان میگیرند
|
|
|
|
|
از پشت پنجره برف را مینگرم
|
|
|
|
|
میگویند فخرفروشی چیز خوبی نیست اما
هیس
پیش خودمان بماند...
|
|
|
|
|
در پارک ، ماتمی بود
از مرگ ِ رود ، دیروز ...
|
|
|
|
|
امانت
امانتی سنگین
در انتظار شانه های تحمل مانده
کدامین موجود توانش بود
کوه
زمین
آ
|
|
|
|
|
من که در بندت اسیرم چاره ام در دست توست
لای موهایت رهایم کن برایم کافی است
|
|
|
|
|
خورشید مرا سوخته و باد رمانده
|
|
|
|
|
مشتری چهره بر افروخت به اقبال نکو
رونق و گرمی بازار جهانم همه برد
|
|
|
|
|
ترا به آینه سوگند رو نگیر از من
|
|
|
|
|
کبک ها،
سینه خیز میروند لای برف ها!
|
|
|
|
|
دلبسته
به ساعت زنگبار ثانیه های ممتد
و ..
|
|
|
|
|
می خواهم اینکه مال تو باشم تو مال من
|
|
|
|
|
تاریخ ادب باشد سرفصل هویّتهام / از اصل نیفتادم از اسب گر افتادم!
|
|
|
|
|
خورشید عالم را منــــــــــور کرده رویت ..
|
|
|
|
|
زندگی تکرار بی تو مردن تدریجی است
|
|
|
|
|
غرق دریای توام
پس چرا غرقم کنی
من که خود سر می دهم
تا که تو لذت بری
|
|
|
|
|
انگریز بخون خواهی مکناتن آمده
|
|
|
|
|
ماهمه درعاقبت خاک گل کوزه گر
|
|
|
|
|
ببین حکمم نوشته مرگ با تیر
ز مژگانت بده یک دسته تیر
|
|
|
|
|
ما رانرساندند به سرمنزل موعود
|
|
|
|
|
تنها تو میخواهی که دردم را بفهمی
تا قصه ی دستان سردم را بفهمی
همچون پرستو میتوانی پر بگیری...
|
|
|
|
|
" ای مرگ بیا که زندگی " کُشت مرا
سنگیست ز روزگار بر پشت مرا
|
|
|
|
|
ای زنده به تَن که نامَت انسانوار است * * * وَز جور تو حیوان بَکیم آزار است
با اهل خَرَد تو را چنین
|
|
|
|
|
«سفر آه»
از دوری دلبر
آه شدم!
همچون موج، روان
پشت پنجرۀ معشوق رسیدم
...دیگر آه نیست
|
|
|
|
|
یادم آمد یکزمانی در گذشته مادرم
|
|
|
|
|
تو جغرافی همیشه 20 بودم...
|
|
|
|
|
آمد دوباره دفتر شعرم ورق خورد یعنی دوباره سبز شد چشم بهارم
|
|
|
|
|
من وعده های پوچ تو باور نمی کنم
بیهوده با تو عمر گران سر نمی کنم
|
|
|
|
|
یک عاشق ساده در بدر یعنی من
از حال دل تو با خبر یعنی من
|
|
|
|
|
زین سبب افسرده گردی یار ما //
هیچ ها جمع اند در انبار ما
|
|
|
|
|
1- تكيه گاه بي كسي ها، بازوي مردانه ات
ميگذارم چون پرنده ،سر به روي شانه ات
تو نُت آرام عشقي در
|
|
|
|
|
تو سبزه هستی تو گلی تو مهربانویی
تو بامحبت مثل آب چشمه و جویی
عیبی به با لای دوتا چشمت نمی بین
|
|
|
|
|
انتخابات است فردا در میان عقل و عشق ..
|
|
|
|
|
آن لبها..
برای دادُ ستد بوسه بود
|
|
|
|
|
نگاه – ه ماه ه تورا می خوام ماه بانو
|
|
|
|
|
ای باور من، ای گل نسرین،بفرما
ای صبح بهارینه ی پروین، بفرما
من طفل غم سال همان کوی نیازم
همخوابه
|
|
|
|
|
«سبز و سرخ»
سر من، سبز بود و زبانم سرخ
امّا پس از رقص بر دار،
این تن آنان بود که سبز بود
|
|
|
|
|
گر منم عاشق بعالم هر نشانش رویِ توست
نیستم دلبستۀ کویی مگر آن کویِ توست
اَ
|
|
|
|
|
با پرواز هر کبوتری رنگ از رخم می پرد....با صدای هر چرخش چشمی هوش از سرم می پرد
این روز ها با هر ن
|
|
|
|
|
بت نگاه تو یڪ عمر ڪافرم کرده
برای مرگ برای تو حاضرم ڪرده
اگر چہ اهل سخن بوده ام ولی رویت
چه ما
|
|
|
|
|
سال حماسه هاست ،خدا را حماسه ای
|
|
|
|
|
حکم قاضی رنگ خود را باخته ...
|
|
|
|
|
از سمت طراوت می آیم
از کرانه های امید
|
|
|
|
|
بیقرارت شده ام همچو رَمِ آهو ها..
آه ،..دیگر نَبُوَد نای دراین زانو ها..
|
|
|
|
|
چرا آ خر مرا کردی جوابم
نکردی رحم بر حال خرابم
|
|
|
|
|
یادت میاد گفتی بهم
ببین که ماه و کامله
...
علی رفیعی
|
|
|
|
|
هر بار که میآیی
تا میآیم زبانت را بیاموزم
رفتهای.
|
|
|
|
|
چو در مشت کسی فردا نشستم
تو میگویی چه بودم یا که هستم؟
|
|
|
|
|
علی بود دوای درد ستم دیده گان
|
|
|
|
|
هنوز زود است
خواهيم رفت روزى
بسوى دموكراسى
تو، من، و همه جذاميان شهر
|
|
|
مجموع ۱۲۴۹۸۷ پست فعال در ۱۵۶۳ صفحه |